نام کتاب : الحياة ( فارسي ) نویسنده : علي حكيمي جلد : 2 صفحه : 383
( 1 ) امام على « ع » - هنگامى كه على از شهر انبار مىگذشت ، بنو خشنوشك كه بزرگان آن شهر بودند از او پيشباز كردند و در برابر او پياده شدند و در ركاب او دويدند . و چون از ايشان پرسيد كه اين استرها چيست ، و اين چه كار است كه مىكنيد ؟ گفتند : اين رسم ما است كه اميران خود را بدين گونه تعظيم مىكنيم . و اين استرها را براى تو هديه آوردهايم . و براى شما و مسلمانان خوراكى آماده ساخته و براى مركوبهايتان علوفهء فراوان حاضر كردهايم . على گفت : « اما آنكه خيال مىكنيد رسمى است ميان شما براى بزرگداشت اميران ، به خداى سوگند كه اين كار براى اميران سودى ندارد ، و براى شما رنج و خستگى دارد ، ديگر باره چنين مكنيد ! اما چارپايان شما را ، اگر دوست داريد ، به عنوان بخشى از خراج ( نه هديه ) از شما مىپذيريم . و اما در بارهء خوراكى كه براى ما فراهم آوردهايد ، بايد بگويم كه دوست نداريم بدون پرداختن بها چيزى از اموال شما بخوريم » . گفتند : اى امير مؤمنان ! ما آن را ارزيابى مىكنيم و سپس بهاى آن را مىپذيريم . گفت : « در آن صورت چنان كه هست قيمتگذارى نمىكنيد ، ما به خوراك ديگرى اكتفا مىكنيم » . گفتند : اى امير مؤمنان ! ما در ميان اعراب دوستان و آشنايانى داريم ، آيا ما را از آن باز مىدارى كه به ايشان چيزى هديه دهيم ، و آنان را از پذيرفتن هديه از ما منع مىكنى ؟ گفت : « همهء اعراب دوستان شمايند ، و بر هيچ يك از مسلمانان روا نيست كه هديهء شما را بپذيرد ، و اگر كسى چيزى به زور از شما گرفت ما را آگاه سازيد . . » . 5 - الامام علي « ع » - عاصم بن كليب الجرمي ، عن ابيه ، إنّه قال : كنت عند عليّ « ع » فجاءه مال من الجبل ، فقام فقمنا معه حتى انتهى الى خربندجن و جمّالين ، فاجتمع الناس اليه حتّى ازدحموا عليه ؛ فأخذ حبالا فوصلها بيده و عقد بعضها الى بعض ، ثم أدارها حول المتاع ، ثم قال : « لا أحلّ لأحد أن يجاوز هذا الحبل » . قال : فقعدنا من وراء الحبل و دخل عليّ « ع » فقال : « اين رؤوس الأسباع ؟ » فدخلوا عليه ، فجعلوا يحملون هذا الجوالق الى هذا الجوالق ، و هذا الى هذا ، حتى قسموه سبعة أجزاء . قال : فوجد مع
383
نام کتاب : الحياة ( فارسي ) نویسنده : علي حكيمي جلد : 2 صفحه : 383