نام کتاب : الحياة ( فارسي ) نویسنده : علي حكيمي جلد : 1 صفحه : 371
إسم الكتاب : الحياة ( فارسي ) ( عدد الصفحات : 778)
است نمىتواند ديد . ( 1 ) و تو اگر سنگى را مشاهده كنى كه در هوا بالا مىرود ، مىدانى كه كسى آن را به طرف بالا پرتاب كرده است . و اين دانستن از ناحيهء چشم نيست بلكه از جانب عقل است ، چون عقل آن را تميز مىدهد ، و مىداند كه سنگ خود به خود رو به بالا نمىرود . در اين صورت آيا نمىبينى كه چشم چگونه حد خود را مىداند و از آن تجاوز نمىكند ؟ به همين گونه عقل بر حد خود از شناخت خالق مىايستد و از آن درنمىگذرد ، ولى او را با عقلى تعقل مىكند كه قبول دارد كه انسان داراى نفسى است كه آن را نمىبيند و با هيچ يك از حواس دريافت نمىكند . و بر حسب همين مىگوييم : عقل خدا را تا اين حد مىشناسد كه اقرار به وجود خدا مىكند ، اما تا اين حد نمىشناسد كه بر صفات خداوند احاطه پيدا كند ؛ پس اگر بگويند : چگونه بندهء ضعيف مكلف مىشود كه خدا را با عقل لطيف خود بشناسد ، با اينكه سرانجام بر او احاطه هم پيدا نخواهد كرد ؟ به آنان گفته مىشود : بندگان به اندازهء توانايى خود مكلف به اين تكليف شدهاند ، و آن عبارت از اين است كه به وجود خدا يقين پيدا كنند ، و از امر و نهى او تجاوز ننمايند . و مكلف به احاطه پيدا كردن بر صفات او نشدهاند . . . 2 الامام الصادق « ع » : أخبرني عن هذه الإهليلجة ! أ تقرّ أنّها خرجت من شجرة أو تقول : إنّها هكذا وجدت ؟ قال : لا بل من شجرة خرجت . قلت : فهل أدركت حواسّك الخمس ما غاب عنك من تلك الشّجرة ؟ قال : لا . قلت : فما أراك إلَّا قد أقررت بوجود شجرة لم تدركها حواسّك . . [1] ( 2 ) امام صادق « ع » - خطاب به پزشك هندى : مرا از اين دانهء هليله خبر ده ! آيا به آن معترفى كه اين دانه از درختى به دست آمده ، يا مىگويى كه به همين صورت به وجود آمده است ؟ گفت : نه بلكه از درختى به دست آمده است . گفتم : آيا حواس پنجگانهء تو درختى را كه نديده اى دريافته است ؟ گفت :