از يك طرف بود آن را لزوم ناقص خوانند و در منفصلات هم عناد يا تام بود يا ناقص تام آن بود كه مقدم و تالى نه مجتمع توانند شد و نه مرتفع و آن نيز بحقيقت دو عناد بود يكى در اجتماع و ديگر در ارتفاع چنانك گوئيم عدد يا زوج بود يا فرد و آن را مانع جمع و خلو خوانند و ناقص آن بود كه مانع جمع تنها يا مانع خلو تنها بود و انشعاب اين اقسام از آنجا بود كه چون قسمتى متردد باشد ميان نفى و اثبات هر منفصله كه از آن اقسام يا از آنچه مساوى آن اقسام باشد حادث شود مانع جمع و خلو بود چه نفى و اثبات نه مجتمع شوند و نه مرتفع مثالش عدد يا منقسم بود به دو متساوى يا نبود و زوج مساوى قسم اول است و فرد مساوى قسم دوم پس اگر گوئيم عدد زوج است يا فرد منفصله مانع جمع و خلو باشد و عناد تام بود و آن را منفصله حقيقى خوانند و باشد كه قسمتى از آن ديگر بار منقسم شود باقسام ديگر و بان سبب اجزاء انفصال بسيار شود چنانك فرد در اين صورت يا اول بود يا مركب و زوج يا زوج الفرد بود يا زوج الزوج بود يا زوج الزوج و الفرد پس منفصله به اين اعتبار از پنج قضيه بود و منفصله حقيقى باشد و اگر بجاى يكى از اقسام متردد ميان نفى و اثبات چيزى ديگر بنهند غير مساوى خالى نبود از آنك آن چيز يا خاصتر از آن قسم بود يا عامتر و اول منفصله مانع جمع تنها بود و دوم منفصله مانع خلو تنها پس عناد ناقص بود چه اقسام اول بر كذب جمع آيند و اقسام دويم بر صدق مثالش اين شخص يا حيوان است يا حيوان نيست و حجر از لا حيوان خاصتر بود پس اگر بجاى او بنهند و گويند اين شخص حيوانست يا حجر و همچنين انسان از حيوان خاصتر بود اگر بجاى او بنهند و گويند اين شخص انسانست يا حيوان نيست منفصله مانع جمع تنها باشد و