بجاى خاصه ايراد كرده اند خاصه هست يا نه و بعضى باعتبار جودت خاصه و بعضى بحسب قوانين مشترك و مواضع اين است ا بايد كه خاصه مطلق لاحق نوع بود بسوى نوعيت او مانند حال زوايا مثلث را نه بسوى امرى ديگر مانند مداحى انسان را و خاصه مقيد بقيدى بحسب آن قيد گيرند چه بى آن قيد خاصه نبود مثلا اگر مقيد بطبع بود مانند ذو رجلين انسان را چون ترك اين قيد كنند خاص شود ببعضى از نوع و اگر مقيد به اول بود مانند تلون سطح را يا عدم قيد جسم را نيز موجود بود پس خاصه نبود و همچنين ذو اربعه اصابع انسان را كه بقيد آن بود كه بر سبيل ندرت افتد و باشد كه خاصه بحسب صورت بود مانند الطف اجسام در قوام اجزاء آتش را يا بحسب ماده بود مانند انفصال جسم را و باشد كه بحسب نسبت بود با كل موضوع مانند احساس حيوان را يا با جزوى از او مانند فهم انسان را كه بحسب قوت فكر بود و باشد كه بحسب قنيت و اكتساب بود مانند علم انسان را و باشد كه بحسب امرى عامتر بود مانند احساس انسان را كه بسبب حيوانيت بود و چنين خاصه بقياس با غير حيوان بود نه با همه چيزها و باشد كه باعتبار غايت بود در افراط مانند خفيف آتش را چه بى اين اعتبار بر هوا نيز افتد پس خاصه جسم حار بود نه خاصه آتش يا هوا و خاصه موضوع مطلقا خاصه او بود در همه احوال با مقارنت اوصاف مختلف و بى قيد مقارنت چنانك ضاحك كه خاصه انسانست خاصه مستحيى و خاصه خجل و خاصه كاتب بود و مقارنت اين اوصاف را در ثبوت خاصه اثرى نبود پس وقوع هر يكى در اين موضع بالعرض بود و اما خاصه بحسب وصفى خاصه نبود با زوال آن وصف و اين موضع علمى است و در اثبات و ابطال نافع بود ب آنچه بر بهرى از موضوع صادق نبود خاصه نبود مانند آنك غلط نكنند علما را چه بهرى علما غلط كنند و همچنين اگر موضوع متشابه الاجزاء بود و بر اكثر افتد مانند مالح آب دريا را و خفيف مطلق آتش را