عدم جنس نبود آنچه جنس گرفته اند جنس نبود و اين هم مشهور است و بحقيقت عدم عام در تحت عدم خاص بود يز و اگر نوع مضاف يا چيزى بود كه جنس با آن چيز مضاف نبود جنس مفروض جنس نبود مانند ضعف كه مضاف با نصف است و كثير الاضعاف كه بمثابت جنس اوست نه باضافت با نصف پس جنس نتواند بود و اين مشهورى ضعيف است بمقارنت مثال و حق نيست بل زايد كه جنس ضعيف است باضافت با ناقص است كه جنس نصف است يج اگر جنس تعدى بحرفى كند نوع هم بان حرف كند چنانك ادراك چيزى را و احساس همچنين و اين حكم مشهورى ضعيف است چه علم به چيزى بود و ملكه چيزى را و زايد بر چيزى و ضعف چيزى و اما مواضع خاص بفصل بعضى بحسب تحقيق پيش از اين معلوم شده است و موضعى چند ديگر شايد كه اينجا ايراد كنيم بحسب اين صناعت تمامى سخن را و آن اين است ا نشايد كه فصل محمول بود بر جنس حمل كلى ب و نه جنس بر فصل حمل ذاتى ج و نه نوع بر فصل حمل كلى يا ذاتى د و نه آنك جنس بجاى فصل گيرند اما بر تبادل گفته آمده است و اما بر غير تبادل چنانك گويند عدالت مساوات است در فضيلت و اما آنچه گويند فضيلت ملكه محمود است و محمود جنس فضيلت بحسب شهرت است و بحسب تحقيق هر چند هر يكى از ملكه و محمود از ديگر يك عامتر است بوجهى اما ملكه بجنس اولى چه داخل است در مقوله كيف بخلاف محمود كه دخولش در مقولات عرضى است ه و نه آنك نوع بجاى فصل گيرند چنانك گويند تعيير شتمى بود با استخفاف و استخفاف نوعى بود از شتم چه شتم قولى مؤدى بود دال بر عيب مخاطب و استخفاف قولى مؤدى بود دال بر قلت خطر مخاطب و باشد كه نوع فصل جنس مانند ناطق حساس را فصل نوع بود و