حق بود و در بعضى باطل بود و باشد كه در بعضى مشهور بود و ديگر عكوس همچنين و انتقال از نقيض بنقيض خود ظاهر است و در اضداد باشد كه عكس صحيح بود و مشهور چنانك شجاعت فضيلت و جبن رذيلت و صحت مرغوب است و مرض محذور و بايد كه اصناف بسيار از اين جنس و از مواد عكس مستوى منعكس و غير منعكس بحسب استقراء معد بود و در بعضى مواد اين حكم حق نبود چه اعتدال مزاج و استواء تركيب مستلزم صحت بود و در ضد بر عكس باشد يعنى مرض مستلزم ضد هر دو بود و در عدم و ملكه اگر چه بصر حس است عمى عدم حس است و اين حق است و در تضايف اگر ذو ثلثه اضعاف كثير الاضعاف است ذو ثلثه اجزاء كثير الاجزاء باشد و اگر علوم ظن است معلوم مظنون است و اگر بصر حس است مبصر محسوس است و موزات اجزاء قضيه و اعتبار حال تضايف بر طريق تساوى در اين باب شرط بود يط مواضع معروف بنظاير و آن اشتقاق اسم بود بحسب نسبت با چيزى مانند عادل بحسب نسبت قابل با مقبول و صحى بحسب نسبت غايت با فاعل و حافظ و عفونت بحسب نسبت غايت با مبدا باشد ك و مواضع ماخوذ از تصاريف كه بحسب اشتقاق اسم نبود و بذكر مناسبت و ملائمت از آن عبارت كنند مانند جارى مجراى طبيعت و مذهب عدالت و ماخذ حكمت و نسبت هر يكى با منسوب مانند نسبت چيزهائى بود كه بر سبيل تصاريف بود و گفته اند تصاريف از نظاير خاصتر بود و انتفاع به اين دو صنف از دو وجه بود يكى خاص بخلقيات چنانك گوئيم اگر عدالت محمود است عادل محمود است و اگر جارى مجرى عدالت محمود است عدالت محمود است و مساوات در ديگر محمولات واجب نبود چه موضوع مقدم و تالى به حد و ماهيت مختلفند و ديگر بحسب اعتبار مقابلات چنانك گوئيم اگر شجاعت حكمت بود شجاع حكيم بود و اگر جارى مجرى شجاعت جارى مجرى حكمت