حد او بايد كه بر آن علل مشتمل بود تا افادت صورتى كند در عقل مطابق محدود در خارج و اگر علت ناقص بود مثلا بعيد بود يا جزو علت افادت صورت نه چنان كند كه بايد و به اين سبب حد تام مؤلف از علل جز يك حد نتواند بود و وقوع علت در حد در موضع فصل بود چه علت محصل و محقق وجود معلول باشد و تخصيص و تحصيل ماهيت متصور بفصل تواند بود پس بايد كه در اصل معلول را وجودى مبهم و منتشر بود تا تحصيلش صورت بندد و تاثير علت به او خاص باشد و دال بر موجودى مبهم و منتشر جنس تواند بود پس بايد كه در جداول جنس وضع كنند و بعد از آن بعلتى كه در موضع فصل افتد مخصص و محصل گردانند و علت نفس فصل نتواند بود چه فصل بر نوع محمول بود و علت بر معلول محمول نبود پس مبدا فصل بود مثلا نگويند تب غب عفونت صفرا بود بل گويند از عفونت صفرا بود و همچنين رعد نگويند انطفاء آتش بود بل از انطفاء آتش بود و علت صورى چون با ماده باشد محمول تواند بود و به تنهائى محمول نتواند بود مانند ناطق و نطق و علتى كه در حد افتد مساوى معلول بايد از جهت وجوب تساوى حد و محدود در معنى و وقوع هر يكى از علل به تنهائى در حد ممكن بود اما فاعلى چنانك گويند غب تبى بود كه از عفونت صفراء خارج عروق حادث شود و مادى چنانك گويند وتر عضوى بود كه از عصب و رباط مؤلف بود و صورى چنانك قايمه زاويه اى بود از قيام خطى بر خطى حادث شود مساوى زاويه اى كه در ديگر جانب افتد و موضوعى چنانك فطوست تقعيرى بود كه در بينى باشد و غايتى چنانك انگشترى حلقه اى بود كه در انگشت كنند و هر چهار بهم چنانك شمشير آلتى بود صناعى آهنين دراز و پهن و كنارها تيز كه بان در حرب اعضاى خصم ببرند چه آلت جنس است و صناعى فصلى است از علت فاعلى و آهنين فصلى از مادى و دراز و پهن و تيز از صورى و باقى از غايى و هر چه اعتبار تصور ماهيت او