يكى از اين دو نوع و بر حدى كه قول شارح بود باشتراك پس اگر مقدمه يا نتيجه حملى بود حدود مفردات بود و آن موضوع و محمول باشد و اگر شرطى بود حدود قضايا باشد و آن مقدم و تالى بود و در اقترانيات كه نتيجه يا نقيضش مذكور بالفعل نيست لا محاله مذكور بالقوه باشد يعنى اجزاء او در قياس مذكور بود چنانك انسان و جسم در اين قياس كه گوئيم هر انسانى حيوانست و هر حيوانى جسم و الا نتيجه از قياس اجنبى باشد و لزومش قياس را بشرايط مذكور ممكن نبود و چون نتيجه لازم هر دو مقدمه است او را با هر يكى نسبتى باشد پس هر يكى از حدود او در يكى از دو مقدمه مذكور باشد و آن مقدمه را كه موضوع نتيجه در وى افتد مقدمه صغرى خوانند و موضوع نتيجه را حد اصغر و آن مقدمه را كه محمول نتيجه در وى مىافتد مقدمه كبرى خوانند و محمول نتيجه را حد اكبر و لا محاله ميان هر دو مقدمه هم مناسبتى بايد باشتراك اجزاء چه از قضاياى اجنبى انتاج صورت نبندد پس دو حد باقى را از دو مقدمه كه بمعنى يكى بود و در نتيجه ساقط باشد حد اوسط خوانند مثال حد اصغر در قياس مذكور انسان و مثال حد اوسط حيوان و مثال حد اكبر جسم و حد اوسط علت تاليف قياس بود و رساننده دو حد باقى به يكديگر كه انتاج عبارت از آنست و هيات وقوع او را در دو مقدمه با دو حد ديگر شكل خوانند و آن از چهار نوع خالى نبود يا در مقدمه صغرى محمول بود و در مقدمه كبرى موضوع چنانك در قياس مذكور افتاده است و آن را شكل اول خوانند يا در هر دو مقدمه محمول بود چنانك گوئيم هر انسانى حيوانست و هر فرس حيوان است و آن را شكل دوم خوانند يا در هر دو مقدمه موضوع بود چنانك گوئيم هر انسانى حيوانست و هر انسانى ناطق است و آن را شكل سيوم خوانند يا در مقدمه صغرى موضوع بود و در مقدمه كبرى محمول بر عكس شكل اول چنانك گوئيم هر انسانى حيوان است