ببرهانى يا جدلى خوانند چنانك گفتيم فصل دوم در حصر اسباب غلط و مغالطه كه داخل بود در نفس تبكيت تبكيت مغالطى اقتضاء مغالطه يا از جهت لفظ كند يا از جهت معنى و لفظى يا بلفظ مفرد كند يا بمركب و مفرد يا بجوهر لفظ كند يا بهيات و حال لفظ و هيات و حال لفظ يا لاحق بسبب امورى خارجى بود يا نبود و در مركب يا نفس تركيب اقتضاء مغالطه كند يا توهم وجودش يا توهم عدمش پس مغالطات لفظى محصور بود در شش نوع سه راجع با افراد و سه راجع با تركيب و آن اين است ا بحسب جوهر لفظ و آن را مغالطه باشتراك اسم خوانند و اصناف دلالت اسم را بر معانى مختلف مانند اتفاق و اشتراك و تشابه و مجاز و استعارت و نقل و تشبيه و تشكيك و غير آن شامل بود مثالش گويند شر واجب بود يا نبود و اگر واجب بود خير بود چه هر چه واجب بود خير بود پس شر نبود و اگر واجب نبود موجود نبود چه هر چه او را وجوبى نبود موجود نتواند بود پس شر نبود و ليكن وجودش ظاهر است و اين مغالطه بسبب وقوع واجب است بر آنچه عملش واجب بود و بر آنچه وجودش واجب بود باشتراك و همچنين گويند قايم يا قاعد بود يا نبود اگر قاعد بود يك چيز هم قائم و هم قاعد بوده باشد و اگر نبود پس قايم نشايد كه قعود كند و مغالطه بسبب وقوع قايم است بر موصوف بقيام مطلقا و بر موصوفى بقيام از آن جهت كه قايم است باشتراك و ببايد دانست كه مغالطه بالفاظ بيشتر از آن بود كه بمعانى و معظم مغالطات لفظى باشتراك اسم بود و افلاطون در مغالطات كتابى ساخته است با آنك بيان هيچ جزو ديگر از اجزاء منطق نكرده است و سبب غلط مطلقا اشتراك لفظ نهاده است از اعتبار ديگر انواع غافل بوده ب بحسب هيات و حال لفظ در نفس خود و آن را مغالطه باختلاف شكل لفظ