و ديگر معانى بگويى و در آن كتابها تصنيف كنى و اوراق سياه كنى ، هيچ سودت ندارد ؛ تا بدان صفت ، موصوف نشوى . [1] و از حديث خرابات معناى متعارف فهم نكند . مثلًا هرگاه بخوانند اين بيت [ را ] : نظم < شعر > هر كس به خرابات نشد ، بى دين است زيرا كه خرابات ، اصول دين است < / شعر > از اين خرابات ، خرابى صفات بشريت فهم كنند و متخلَّق به اخلاق الله شدن . چنان كه مىگويند : بيت < شعر > خراباتى شدن ، از خود رهايى است خودى كفر است ، اگر خود پارسايى است < / شعر > و شرح فهم ايشان دراز بود و در اينكه هر كس در خور حوصلهء خود مىفهمد ، شكَّى نيست . چنانچه از قرص آفتاب ، عاشق را روى مطلوب در خاطر مىآيد و گرسنه را قرص نان ! نظم < شعر > كسانى كه ايزد پرستى كنند به آواز دولاب [2] مستى كنند < / شعر >
[1] الف و ب : < شعر > تا چند شنيدن صفت نيكو را جهدى كن تا خُلق شوى آن خو را هر كس به هوا مرغ تواند ديدن كو آنكه نهد دام و كند صيد او را < / شعر > در حاشيهء الف شعر به « سحابى نجفى عليه الرحمه » نسبت داده شده است . [2] دولاب : چرخ چاه .