بيت < شعر > به از روى خوب است آواز خوب كه آن حظَّ نفس است و اين قوتِ روح < / شعر > و سلطان الحكما و قدوة العرفا نصير الملة و الدين در رسالهء انوار الحكمة مىفرمايد كه : « وجد صوفيان به عبارات راست نمىآيد كه آن سرّ حق است و هر چه عبارت بنده در آن تصرّف تواند كرد ، آن سرّ حق نباشد » . و در كتاب صفوة الصّفا در فصل هفتم از باب اوّل آن مسطور است كه : روزى قوّالان در حضرت شيخ زاهد قدس سره چيزى گفته بودند ، شيخ فرمودند : از براى ايشان چيزى مىبايد و طالبانْ قُراضهء چندى دادند . شيخ صفى الدّين قدّس الله روحه با خود انديشه كرد و چون هيچ ندارم و شيخ زاهد را معلوم است و واقفِ حالِ فاقهء من است ، اگر چيزى ندهم حَرَجى نباشد . ناگاه شيخ زاهد قدّس الله روحه به وى نگه كرد كه طالب عاشق گويد كه چيزى ندارم ، به قوّال چه دهم ؟ اگر در دست چيزى ندارد ، قراضهاى قرض نمىتواند كردن و دادن ؟ مِن بعد چنان شد كه چون وقت ايثار و چيزى دادن بودى ، شيخ قرض مىكرد و مىداد و به هر مدّت پيغام به والده مىفرستاد كه چندين قرض دارم و والده اش عوض قرض وى مىفرستاد ، تا اداى دَين مىكرد . نظم < شعر > از دست مكوّنات بخشش گَه جود با تنگ بضاعتى چو دريا مىبود [1] < / شعر > باز در فصلِ اول از باب چهارمِ همان كتابِ مستطاب ، منقول است كه :