آغوش كشيده ، دست در گردن او در آورد ، و به دل دوست دارد و بدن خود به بدن او بسايد و از همه چيز ، خود را فارغ ساخته ، تمامى خود را به او دهد و پروايى نداشته باشد كه روز كه به بامداد مىآيد به تعب مىگذراند يا به راحت . يعنى مقصودش عبادت باشد و دنياى او گو خراب شود . ديگر در سورهء كريمهء يوسف واقع شده : * ( « قَدْ شَغَفَها حُبًّا » ) * [1] و شَغَف ، محبّت به افراط است كه همان عشق است و مدار به معناست نه به لفظ . احدى نزاع ندارد در اينكه « زليخا » عشق « يوسف » داشت و همان عشق است كه به حبّ ادا كرده و فرموده كه دوستى يوسف پرده هاى دل زليخا سوخت . يعنى عشق يوسف آتش در جان زليخا انداخت . و اسم عشق ، توقيفى نيست كه به همان لفظ كه متلقّى از شارع باشد تكلَّم بايد نمود . چه ، اين معنا در قرآن است ، چنانچه خدا مىفرمايد كه : * ( « إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الأُولى » ) * . [2] يعنى اين معنا در كتب سابق آسمانى هست نه اين لفظ و همچنين در قرآن است كه : * ( « وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّه » ) * [3] و همين معناى عشق است . ديگر خدا ، قصّهء عشق و عاشقى را احْسَن القصَص خوانده ، پس چگونه اين معنا بدعت باشد ؟ و در ديوان منسوب به امير المؤمنين ، به نظر رسيده كه فرموده : « مَنْ ماتَ مِنَ العِشْقِ فَقَدْ ماتَ شَهيداً » . ديگر اين را به سبيل حديث نقل كردهاند كه شيخ ابو على در مقامات العارفين آورده و نصير الملَّة و الدّين كه از مشايخ اجازهء حديث است اين را در شرح مقامات العارفين تلقّى به قبول نموده : « مَنْ عَشَقَ وَكَتَمَ وَعَفَّ فَماتَ