زياده بر آن مىگوييم كه لغويّين از خاصّه و عامّه بسيارند . امّا چهار كس مشهور از خاصّهاند كه : خليل باشد صاحب العين و ابن سكَّيت صاحب اصلاح المنطق و ابن دُريد صاحب جَمْهَرة و [ ابن فارس صاحب ] مُجْمَل و مقاييس و ابن خالويه . و باقى از مشهورين عامّهاند مثل : محمود فيروزآبادى صاحب قاموس [ المحيط ] و جوهرى فارابى صاحب صحاح اللغة و ابن قتيبة صاحب ادب الكاتب و ازهرى نيشابورى صاحب تهذيب اللغة و ابو عبيدة هروى صاحب غريبَيْن و ابو عبيد صاحب مصنَّف و ابن سيدة صاحب محكم و صغانى صاحب عُباب و مجمع البحرين و تكملة الصحاح و زمخشرى صاحب فائق و اساس [ البلاغة ] و ابن اثير صاحب نهاية و خال جوهرى صاحب ديوان الأدب و مُطَرِّزى صاحب مُغرّب و فيّومى صاحب مصباح المنير در لغتِ فقه و نشوان بن سعيد الحميرى صاحب شمس العلوم و سجستانى صاحب غرائب القرآن و عميد الرؤساء صاحب كتاب الكعب . اين جماعت ، هر يك تفسير لغت غنا كردهاند كه در بعض تفاسير ، قدر مشتركى به هم نمىرسد ، مثلًا بعضى ترجيع ، اعتبار كردهاند دون اطراب ، و بعضى بر عكس . پس ميانهء دو حقيقت مختلفه نمىتوان قدر مشتركى به هم رسانيد كه تعريف آن حقيقت به آن قدر مشترك كنند ، مثل آنكه فرس و انسان در تعريفِ واحد ، جمع نمىتوان كرد و اگر تعريف قدر مشترك كنى ، تعريف حيوان كه جنس است ، يا عرض عام كه مشى است كرده خواهى بود ؛ نه تعريف فرس و انسان . و از اينجاست كه اهل عربيت ، تعريف فصاحت به نوعى كه شامل فصاحت كلمه و كلام و متكلَّم هر سه باشد نمىتوانند كرد . و همچنين نحويّين تعريفى براى مستثنى نمىتوانند كرد كه شامل مستثناى متّصل و منقطع هر دو باشد . اين است كه اول تقسيم كردهاند و بعد از آن تعريفِ هر يك جدا جدا نمودهاند ؛ با آنكه مقرّر است كه اول تعريف بايد كرد بعد از آن