< شعر > خلق او چون عالم مشرب وسيع نكته سنجيهاى او نقش بديع اى خدا تا آفتاب خاورى گُل كند در گنبد نيلوفرى شاهد مقصود همدوشش بود ساغر وحدت همه نوشش بود < / شعر > چنين فيلسوفى كه شنيدى و حكيم دانش پژوهى كه ديدى ، به التماس گروهى سرمستانِ جرعهء ديدار ، و دريا كشان نشأهء سرشار ، كتابى تصنيف نمود كه شيرازهء اجزايش اگر از تار زلف چِليپاى [1] حوران قاصرات الطرف [2] روضهء خُلْد [3] سازند جا دارد . و اگر اوراق آن را از گلهاى رنگارنگ چمن فردوس نمايند مىشايد . ديده وران كوى شطَّاحى را معشوقى است هميشه در بغل ، و منشيان دفترخانهء قلاشى را تصديقى است مسجّل ، زاهدوَشان خشكسال انسانيت را رگ ابر مطرى است گوهر بار ، و صوفى وشان شوخ را سحرِ حلالى است سامرى كردار . لمؤلفه < شعر > روستايى آمده در شهر بند معنىاش زاهدان خشك از تردامنيهاى خيال قاصرات الطرف حوران بيانش آمده در نظر صوفى وشان شوخ را سحر حلال < / شعر > الفاظ و عباراتش ، رقم نسخ بر معنى بنديهاى سحبان كشيده و از معانى و بيانش نگارنده نقاشان مانى فريب ، انگشت حيرت به دندان گزيده . هر جزو از آن در نزد اشاره فهمان ، كلَّى است موشّح به چند دليل ، و هر فرعى از آن در