بيقراران مشتاق ، و صداى روح افزاى محمديش صلى الله عليه و آله و سلم مژده ده اهل وفاق . چه منّتها كه از آن سيّد سرور و مهتر بهتر بر جان جهانيان نيست كه سالهاى دراز آبا و اجداد همگنان مانندهء عاشقان دل و دين باخته كه در پاى سرو قامت لاله عذارانِ خان و مان سوز افتاده باشند سر از سجدهء بت و صنم پرستى بر نمىداشتند . زُنّار [1] گمرهى بر ميان و صليب كجروى زيب و زينت گردنشان از اثر خاك موكب آن شاه لولاك [2] سرمهء سليمانى بينايى در ديدهء بصيرت كشيده نظر از تسويلات لا طايل پوشيده به نور معرفت يزدانى شيوهء خدا دانى پيش گرفته ديده ور گرديدند . و به حكم « أنا و علي من نور واحد » [3] امر خلافت خود را به شهريارى عطا فرمود كه گُردَنان [4] روزگار و شجعان و فرسان ذوى الاقتدار از تاب ذو الفقار آبدار و صمصام خون آشام بلارَكِ [5] كردارش سر خود گرفته از ميدان لاف و معركهء گزاف خزخزان روى گردان شده در پس زانوى خموشى و زواياى فراموشى جاى گرفتند . بلى ! شعر < شعر > گريزى به هنگام و سر بر به جاى به از پهلوانى و سر زيرِ پاى < / شعر > لوحش الله [6] از شهنشاهى كه پيش از آنكه رقم هستى بر جريدهء عالم كشند
[1] زُنّار : كمربند . [2] بحار الأنوار ، ج 16 ، ص 406 ، ح 1 ، باب 12 . [3] بحار الأنوار ، ج 33 ، ص 480 ، ح 686 ، باب 29 و ج 35 ، ص 34 ، ح 33 ، باب 1 و ج 38 ، ص 150 ، ح 120 ، باب 61 . [4] گُرْدنان يا گَرْدنان : بزرگان و صاحبان قدرت و سران را گويند . [5] بَلارَك : نوعى از پولاد جوهردار كه از آن شمشير كنند . خاقانى سروده است : در نفس مباركش سفتهء راز احمدى در سفن بلاركش معجز تيغ حيدرى [6] لَوْحَشَ الله : جملهء فعليهء دعايى ، صوت مركّب كه در اصل « لا أوْحَشَه الله » بوده و فارسيان در وقت تعظيم و استعجاب به معناى خواهش و تحسين استعمال كنند . ر . ك : لغت نامهء دهخدا ، ج 12 ، ص 17479 ، چ جديد .