< شعر > گشته نور شهود پرده درش پردگى كرده جلوه در نظرش < / شعر > درود شورانگيز و تحفهء شوق آميز ، نثار مرقد مطهّر نمكچش خوان انا أملح [1] كه سرمهء ما زاغش [2] صداى طرب فزاى داوودى را در نزد بزرگ و كوچك از دايرهء اعتبار در مقام خارج آهنگى آورد ، و صيت كوس انا أفصح العرب و العجمش [3] گوش هوش چابكسواران ميدان فصاحت را كر ساخته ، شمشير زبان آورى سخن سنجانِ بنى قحطان و عدنان كه برابر مىسود زنگ خجالت گرفته در نيام كام فرو كشيدند ، و نكته وريهاى سحبان [4] و بردع از اعجاز كتاب مستطابش كه « و لا رطبٍ و لا يابسٍ » [5] زيورِ شأن اوست همگى رطب و يابس گشته خاك ادبار بر فرق اقبالشان بيخت . بيمار طبعان كفرستان دورى كه از مرض مهجورى * ( « إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا » ) * [6] بر بستر هلاك افتاده بودند از فيض و الا نَهْمَتش [7] در دار الشّفاى * ( « وَإِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ » ) * [8] پناه جسته زنگ حرمان از آيينهء خانهء خاطر ايشان زدوده گرديد . نواى العود احمديش سرور بخش جان
[1] « كان يوسف أحسن و لكنني أملح » ؛ بحار الأنوار ، ج 16 ، ص 408 ، ح 1 ، باب 12 . [2] اشاره است به آيهء كريمهء * ( « ما زاغَ الْبَصَرُ وَما طَغى » كه در شب معراج رسول اكرم به هيچ جانب ننگريست و تنها متوجه حضرت حق بود . اين تركيب در ادبيات فارسى به صوت اسم به كار رفته و به مُهر و سرمه تشبيه شده است . مُهرِ ما زاغ داشتن يعنى ، نظر به چپ و راست نكردن . [3] حديث نبوى است ، زمخشرى در الفائق ج 1 ، ص 11 به اين صورت ضبط كرده است : « أنا أفصح العرب بيد انّي من قريش و استرضعت في سعد بن بكر » . نيز رك : المثل السائر ، ص ( نقل از روح الأرواح ، ص 48 ، 151 ) . [4] سَحْبان : سحبان بن زفر بن اياس وائلى از باهله خطيبى است كه در بيان و فصاحت و بلاغت مشهور است و گفته شده است : « فلان أخْطَبُ مِنْ سَحْبان » . [5] انعام ( 6 ) : 59 . [6] زخرف ( 43 ) : 22 . [7] و الا نَهْمَت : والامنش . [8] قلم ( 68 ) : 4 .