فيّاض ازل به يد قدرت ، خلعت * ( « هَلْ أَتى » ) * [1] بر قامت قابليتش راست نمود و تاج زرنگار * ( « إِنَّما وَلِيُّكُمُ الله » ) * [2] بر فرق فَرْقَدان سايش نهاده ولىّ عهدى حبيب خود را صلى الله عليه و آله و سلم به دو بخشود و حبّذا ! از دين پناهى كه صيت اسلام به مسامع عالم و عالميان بانگ مسلمانى و ديار فرنگ بود و شاهد ايمان نواى هم بزمى با عنقا [3] و كيميا مىسرود كه دست اسد اللهى [4] را به بيعت رسالت پناهى پنجه ور كرده زنگ ظلام از آيينهء ايمان بزدود . امّا بعد ؛ چنين گويد آوارهء ديار بى سر و سامانى ، مهجور بهبهانى ، كه چون ديد كه حضرت مخدومى مجتهد الزّمانى علَّامى ، دام ظلَّه العالى و سالك مسالك كوى نيكنامى ، پرده گشاى چهرهء شاهد لاهوت ، و قدم فرساى بيداىِ [5] شهر بند جبروت ، شاهبازى كه از همّت بلند سيرش جز قلَّهء قاف عوالم خمسه نه . و بلند پروازى كه از نهمت ارجمند وقتى كه كرسى فكر در زير پاى انديشه نهد طاير خيالش بجز از همدوشىِ مرغانِ اولى اجنجهء [6] عالم مجرّدات و روحانيّات بال و پر نگشايد . لمؤلفه < شعر > آنكه بهر درك افكار بلندش ناطقه بر فروزد فى المثل گر روغن زيت خيال < / شعر >
[1] انسان ( دهر ، 76 ) : 11 . [2] مائده ( 5 ) : 55 . [3] عنقا : آهنگى است از موسيقى ، نام سازى است كه گردنى دراز دارد . [4] در حاشيه شعرى از جامى چنين ضبط شده است : پنجه ور كن اسد اللهى را پوست بر كن دو سه روباهى را [5] بيدا : بيابان . [6] فاطر ( 35 ) : 1 .