لطف بهانه پردازش نه چنان در كمينگاه بخشايش مشت خاك تيرهء روزگار ، و سيه مستان بادهء غرور ليل و نهار نشسته كه به اندك روى دلى كه به حضرت احديّتش آورند كوه كوه گناه از دوششان برندارد . و اگر سرهنگان قضا و قدر شقّهء علم هدايت ازلى انتسابش نمىگشودند شكست خوردگان افراسياب نفس و هوا را كه عنان گسستهء بيابان مرگ آرزوهاى بى حاصل سراب نماى دنيايند كه فرياد رسى كرده كه رو به راه آرد ؟ درياب ؛ كه بحرِ ذخار بى پايانِ كرمش ، كشتى شكست خوردگان سفر هند آمال و امانى را كه از چارموجهء طول امل در گرداب فنا افتاده به دستيارى ملَّاح رحمت به ساحل نجات چگونه رسانيده ؟ بنگر ؛ كه خوانسالار نعمش مشتى گدايان را بى شائبه منّت بر سبيل مهماندارى بر سر خوان نعمت الوان وجود چگونه نشانيده ، و سوختگان شمع تجلَّيات رخسار شاهد غيب نما را بى دور باش * ( « لَنْ تَرانِي » ) * [1] در طور مواصلت لمعات نور شهود لا يزالى روزى نموده ، و اين بيباكان سينه چاك را منصوروار بر دار فناىِ نيستى به تيغ بيدريغ استغناى محبوبى گذرانيده ، پس از آن خود را كه جان عاشقان است بى پروا از طعنهء اغيار به رسم ديت بديشان داده يعنى حجاب نقاب از جمال خود برداشته تا نور شهود را بى واسطه ملاحظه نمايند . آرى نظم < شعر > رسمى است بتان سيمْتَن را كازرده دلان خويشتن را اول به جفا بيازمايند وانگه ز رَه وفا در آيند < / شعر > جامى < شعر > اى خوش آن كو جمال حق ديده پرده هاى اثر بدَرّيده < / شعر >