شيرينِ ليلى طلعتان خيل خودنمايى در هر واديى نيست كه مجنون كيشى سر در سر بيابان جنون ننهاده ، نسيمِ چمن گردِ نوروزى بى تمشيتش گره از بند قباى طفل غنچه نتواند گشود ، و شاهد گل بى دستوريش طريق غنج و دلال [1] با بلبلان بى نوا نخواهد پيمود . فصل فروردين كه موسم بهاران است حسب الامر اعلايش ، باد صبا از براى مقدم سلطان ، كل اوراق شكوفه را بر روى بساط فيروزه گون باغ به صد هزار انبساط به رسم دُرَر فشانى نثار كرده . و بنا بر فرمودهء والايش قطرات امطار دوشيزگان بناتِ نبات را از پس تتق [2] ناز با هزار انداز لباس دلبرى پوشيده از براى نظَّارگيان چمن در آن بزم دلگشا حاضر آورده ، و سرو آزاد از روى چالاكى كمرِ خدمت بر ميان زده راست چون سَهى قامتان چين و چگِل [3] در گوشهء آن محفل عنبرينْ سرشت بر يك پا ايستاده ، راتبه خواران خوان احسانش برات روزى هر روزه در بغل ، و به توقيع * ( « وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى الله » ) * [4] موشّح و مسجّل . گدايان كويش دستِ رد بر سينهء دبدبهء شاهد دولت خاقان و قيصر نهاده ، و بىسروپايان خراب جستجويش نظر همّت بر طنطنهء كوكبهء عروس حشمت كيخسرو و دارا نگشاده . سعدى < شعر > گدايانى از پادشاهى نفور [5] به اميدش اندر گدايى صبور < / شعر >
[1] دَلال : ناز ، كرشمه ، غمزه . [2] تُتُق : چادر و پردهء بزرگ ، سراپرده . [3] چَگِل : چين و چگل : سرزمين چين ( تركستان شرقى ) و ناحيهء چگل ( در ما وراء النهر ) و در تداول شاعران قديم اين دو نام پياپى آيد . مردمان چگل ، ظاهراً به زيبايى معروف بودهاند ، و بدين مناسبت شاعران در اشعار خويش خوبرويان را بدين شهر نسبت داده يا به مردم اين شهر تشبيه كردهاند . [4] انفال ( 8 ) : 9 [5] نفور : رمنده ، گريزان .