و مصيبتهايى كه بر ايشان واقع مىگرديد از پيش عالم مىبودند ليكن به اين كه به اين علم خود عمل كنند مكلف نبودند . 3 - اين كه در آن وقت با علم پيغمبر ( ص ) بدخول و خروج وقت ، براى مصلحتى از طرف خدا به ترك صلاة مأمور بوده است . 4 - اين كه گفته شود اطلاع آن حضرت در خواب با عدم قدرت او بر قيام تا موقع بقاء آن حال منافات ندارد چه اطلاع و علم از شئون روح است و خواب و سنگينى از احوال جسد » . بعد از اين قسمت از قاضى عياض نقل كرده كه در كتاب « الشّفاء » خود چنين افاده كرده است : « اگر بگويى : چه مىگويى در قضيهء خواب آن حضرت و فوت نمازش در روز وادى و حال اين كه حديث نبوى است ؟ « إنّ عينى تنامان و لا ينام قلبى » پس بدان كه علما را در اين باره جوابهايى چند است بدين گونه : « 1 - اين كه مراد از اين حديث ، بيان حكم قلب و عين آن حضرت است به لحاظ حال غالب و گر نه گاهى از اوقات ، بر سبيل ندرت ، خلاف آن ممكن است واقع گردد چنان كه از ديگر مردم امورى بر خلاف عادت ايشان به ندرت اتفاق مىافتد . اين تاويل به حديثى ديگر ، نبوى ، كه در همان واقعه وارد شده به اين عبارت « إنّ الله قبض أرواحنا » تصحيح مىگردد و هم به آن چه از بلال نقل شده كه گفته است : « ما ألقيت علىّ نومة مثلها قط » ليكن بايد گفت همين نادر نيز از روى حكمت و مصلحتى ، كه خدا اظهار آن را اراده كرده ، رخ مىدهد از قبيل اثبات حكم تأسيس سنت و اعلام شرعى چنان كه خود پيغمبر ( ص ) در ذيل همان حديث گفته است : « و لو شاء الله لأيقظنا و لكن أراد الله لمن يكون بعدكم »