نام کتاب : الأخبار الطوال ( فارسي ) نویسنده : ابن قتيبة الدينوري جلد : 1 صفحه : 55
نداشت و بسوى برادر خود داريوش پسر دارا حركت و با او درباره پادشاهى جنگ كرد . ولى دانشمندان رومى اين سخنان را نپذيرفته و گفتهاند اسكندر پسر فيلفوس است و چون فيلفوس درگذشت پادشاهى باو رسيد و او از پرداخت خراجى كه پدرش به داريوش مىپرداخت خوددارى كرد . داريوش باو نامه نوشت و دستور داد خراج را بفرستد و يادآور شد كه پرداخت خراج از مواد صلحنامه اى است كه ميان او و پدر اسكندر تنظيم شده است . اسكندر براى داريوش نوشت « مرغى كه آن تخم را مىنهاد درگذشت » و داريوش خشمگين شد و سوگند خورد كه شخصا بجنگ روم خواهد رفت تا آنكه آنرا ويران سازد ، اسكندر براى چنين جنگى آماده نبود ، و اسكندر در آغاز سركش و شيفته به خود بود و در ابتداى كار سخت ستمگرى و سركشى مىكرد . در روم مردى از بازماندگان نيكوكاران در آن زمان باقى مانده بود فيلسوف و دانشمند بود و ارسطاطاليس نام داشت و او يكتاپرست و مؤمن به خدا بود و شرك نمىورزيد ، و چون از سركشى و تندخويى و روش ناپسند اسكندر آگاه شد از دورترين نقطه روم كه محل سكونت او بود خود را به شهر اسكندر رساند و پيش او رفت و در همان حال كه سرهنگان و فرماندهان و سران كشور نزد اسكندر بودند . بپاخاست و بدون آنكه ترسى از او داشته باشد گفت اى ستمگر سركش آيا از خداوندت كه ترا آفريده و قامت ترا راست و استوار و بر تو نعمت ارزانى فرموده است بيم ندارى و از سرنوشت ستمگرانى كه پيش از تو بودهاند عبرت نمىگيرى كه چون سپاسگزارى ايشان اندك و سركشى ايشان افزون شد خداوند از ميان برداشتشان و نابودشان فرمود و موعظه اى طولانى بيان داشت . چون اسكندر اين سخنان را شنيد سخت خشمگين شد و قصد جان او كرد و دستور داد نخست او را بزندان كردند تا وسيله عبرت براى مردم كشورش باشد ، ولى بعد اسكندر به خويشتن مراجعه كرد و درباره سخن ارسطاطاليس بينديشيد كه خداوند براى اسكندر اراده خير فرموده بود ، قلب او دگرگون شد و در خلوت كس پيش ارسطاطاليس فرستاد و سخنان او را شنيد و پند و اندرزهاى او را بگوش دل پذيرفت و دانست آنچه او مىگويد حق و صحيح است و هر معبودى غير از
55
نام کتاب : الأخبار الطوال ( فارسي ) نویسنده : ابن قتيبة الدينوري جلد : 1 صفحه : 55