نام کتاب : الأخبار الطوال ( فارسي ) نویسنده : ابن قتيبة الدينوري جلد : 1 صفحه : 413
من باو پدر و عمو مىگفتم و چون تصميم گرفت به منصور ملحق شود شامگاه فرستاده اش پيش من آمد و پيام آورد نزد او بروم ، رفتم با من خلوت كرد و گفت اى برادرزاده تو كسى نيستى كه چيزى را از تو پوشيده دارم ، نامه اى از ابو جعفر منصور براى من رسيده و دعوت كرده است باو ملحق شوم و مقام و مرتبه بلندى به من خواهد داد و در نامه خود نوشته است كه حقوق دايىگرى را براى من رعايت خواهد كرد ، و مادر ابو العباس از قبيله حارث بود . پدرم گويد ، باو گفتم عمو جان ابن هبيره را بر تو حق نعمتهاى پسنديده بسيار است و براى تو مكر و فريب را خوش نمىدارم . گفت اى برادرزاده من كه از سپاسگزارترين مردم نسبت باويم ولى صلاح نمىدانم در دولتى كه نيرويش تمام و پايه هايش سست شده است باقى بمانم و من براى ابن هبيره در دستگاه منصور سودمندترم تا آنكه اين جا باشم و آرزومندم كه خداوند كار او را بدست من اصلاح كند همين جا بمان تا هنگام رفتن كليدها را به تو بسپرم . گويد همانجا ماندم و چون يك سوم شب گذشت به غلامانش دستور داد بارهاى او را بستند و اسبهايش را زين كردند ، سوار شد و از خانه اش بيرون آمد و من پياده همراهش حركت كردم چون به دروازه واسط كه كنار دجله بود رسيد كليدها همراه او بود به نگهبانان دستور داد درها را گشودند و گفت مىخواهم براى سركشى و اطلاع از كارهايى بروم و پس از ساعتى برمىگردم . آنگاه بيرون رفت و به من دستور داد دروازه را ببندم و كليدها را بردارم او قبلا به من گفته بود چون صبح شد كليدها را ببر و بدست ابن هبيره بسپار و باو بگو بودن من اين جا بهتر از حضور من آنجاست . زياد بن صالح با من بدرود كرد و رفت و من هم به خانه خود برگشتم . چون صبح شد ، كنار در كاخ آمدم و اجازه خواستم پيش ابن هبيره بروم . حاجب گفت او هنوز در مصلاى خود نشسته است و از جاى خود برنخاسته است ، گفتم باو بگو كه براى كار مهمى آمدهام ، ابن هبيره اجازه داد پيش او رفتم كه هنوز در محراب خود نشسته بود و عبايى سياه و نشاندار بر تن داشت ، بر او به امارت سلام دادم ، پاسخ داد و گفت كار مهمى است ؟ موضوع
413
نام کتاب : الأخبار الطوال ( فارسي ) نویسنده : ابن قتيبة الدينوري جلد : 1 صفحه : 413