نام کتاب : الأخبار الطوال ( فارسي ) نویسنده : ابن قتيبة الدينوري جلد : 1 صفحه : 364
راه در دهكده اى او را در عمارت بلندى جا دادند ، عبد الرحمن بر فراز بام آن عمارت رفت و خود را بزير انداخت و مرد . ايوب بن قريه همراه گروهى ديگر از ياران عبد الرحمن اسير شد و او را پيش حجاج آوردند ، چون بر حجاج وارد شد ، حجاج باو گفت اى دشمن خدا ترا به نمايندگى و سفارت پيش عبد الرحمن فرستادم وظيفه خود را رها كردى و وزير و مشير او شدى و براى او نامه مسجع نوشتى و به تدبير كارهاى او مشغول شدى . ابن قريه گفت خداوند كار امير را قرين صلاح بداراد ، او شيطانى در جلد انسان بود و مرا با جادوى سخن خود فريب داد آنچنان كه زبان من به غير از آنچه در دل بود سخن مىگفت ، حجاج گفت اى پسر زن گنديده و بوناك دروغ مىگويى دل تو منافق بود و زبانت آنرا پنهان مىداشت و چيزى را كه خداوند ظاهر فرمود پوشيده مىداشتى و از تبهكارى پيروى كردى كه خدايش رسوا ساخت ديگر از صفت تو چه باقى مانده است ؟ ابن قريه گفت انديشهام نو و تازه و سخنم استوار است ، حجاج گفت اطلاع تو از سرزمينها چگونه است ؟ گفت امير از هر چه دوست دارد بپرسد . گفت از هند به من خبر بده ، گفت دريايش همه مرواريد و كوهسارش همه ياقوت و درختانش همه عطر است . گفت از مكران ( بلوچستان - م ) برايم بگو ، گفت آب آن اندك و خرماى آن بد و دشت آن كوهستان و دزدش قهرمان است ، اگر لشكر در آن سرزمين زياد باشد گرسنه مىمانند و اگر كم و اندك باشند تباه مىشوند . گفت درباره خراسان چه مىگويى ؟ گفت آب آن منجمد و دشمن آن كوشا و نيروى آنان بسيار و شهرشان استوار و خيرشان دور است . گفت يمن ، گفت سرزمين عرب و كان زر است ، گفت عمان ، گفت گرمايش شديد و صيد ماهى آن موجود و مردمانش بردگانند ، گفت بحرين ، گفت زنى زيبا ميان دو شهر و بهشتى ميان دو درياست . گفت مكه چگونه است ؟ گفت مردمش با آنكه درشتخوى هستند ولى باوفايند . پرسيد درباره مدينه چه مىدانى ؟ گفت مردمى با لطف و احسان و نيك
364
نام کتاب : الأخبار الطوال ( فارسي ) نویسنده : ابن قتيبة الدينوري جلد : 1 صفحه : 364