نام کتاب : من لا يحضره الفقيه ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 3 صفحه : 451
گفتم : مگر در هم سخن مىگويد ؟ گفت : آرى ، خداوند ذو الجلال و و الاكرام آن را به سخن مىآورد ، و أمّا در بلاء ، من گفتم : مگر در بلاء همان در صبر نيست ؟ گفت : نه ، گفتم : پس بلاء كدام است ؟ گفت : مصيبتها و ناخوشيها و بيماريها و جذام يا خوره ، و آن در از ياقوت زرد است و يك لنگه اى است ، آه كه چقدر اندكاند كسانى كه از اين در وارد بهشت مىشوند . گفتم : خدايت رحمت كناد بيشتر برايم بگو و بر من تفضّل فرما كه من بسيار نيازمندم ، گفت : اى جوان تو مرا بسيار به زحمت انداختى ، أمّا باب اعظم ، از آن در بندگان صالح و نيكوكاران وارد مىشوند ، و ايشان گروهى هستند كه دنيا و محبّت آن را ترك گفتهاند ، و اهل پارسائى و پرهيزكارىاند و راغبان به خداوند عزّ و جلّ و به او مأنوسند ، گفتم : خدا تو را مورد رحمت خويش قرار دهد بگو پس از اينكه داخل بهشت شوند چه ميكنند ؟ گفت : بر كنار يا بر روى دو نهر در آب زلال و پاك و در كشتيهائى كه از ياقوت سرخ است ، با پاروهائى از مرواريد سير مىكنند ، و در آنها فرشتگانى از نور مىباشند و بر تن ايشان جامه هاى سبز رنگ باشد ، سبز پر رنگ . گفتم : خدايت رحمت كناد آيا نور سبز هم هست ؟ گفت : جامه ها سبز است لكن از نور پروردگار عالميان جلّ جلاله نور و پرتوى در آن جامه ها تابيده و آن را منوّر گردانيده
451
نام کتاب : من لا يحضره الفقيه ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 3 صفحه : 451