نام کتاب : من لا يحضره الفقيه ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 3 صفحه : 303
امير المؤمنين عليه السّلام پيروى ميكنم و امروز حتما بايد بتقليد از او هر كجا آن حضرت نماز كند من نيز نماز گزارم و بدنبال آن حضرت روان شدم ، به خدا قسم هنوز از پل نهر سوراء ( كه سورى و سوراء شهرى در سرزمين بابل بوده و نهرى به همين نام داشته است ) نگذشته بوديم كه خورشيد غروب كرد و من به شك افتادم كه چرا نماز حضرت فوت شد ، آن حضرت متوجّه من شده و فرمود : اى جويريه شك كردى ؟ عرضكردم : بلى يا امير المؤمنين ، بعد آن حضرت در گوشه اى فرود آمد و وضو ساخت و برخاست و با كلامى سخن گفت كه فكر ميكنم به زبان عبرانى بود آنگاه بانگ نماز برداشت يا شايد مرا امر به اذان فرمود ، در اين هنگام من برگشتم و بخورشيد نگريستم و به خدا قسم ديدم كه با صداى عظيمى از ميان دو كوه بيرون آمد پس آن حضرت نماز عصر را بجا آورد و من با او نماز گزاردم ، و هنگامى كه ، از نماز خود فارغ شديم شب همچنان كه قبلا فرا رسيده بود دوباره همه جا را فرا گرفت ، آن حضرت رو به من كرده فرمود : اى جويرية بن مسهر همانا خداوند عزّ و جلّ ميفرمايد : * ( فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ ، ) * يعنى : ( با نام عظيم پروردگارت را تسبيح كن ) و من خداوند عزّ و جلّ را بنام عظيمش خواندم و از او درخواست كردم و او خورشيد را بر من باز گردانيد . و روايت شده كه وقتى جويريه اين ماجرا را مشاهده كرد گفت : سوگند به پروردگار كعبه [ تو ]
303
نام کتاب : من لا يحضره الفقيه ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 3 صفحه : 303