سلطان در او بوى لطف طبع يافت . او را ملازم گردانيد و تربيت كرد [1] تا بدان مرتبه رسيد كه به طرز شعرا و تا غايت شعرا نگفتهاند [2] . [ و قصايد او مشهورست . از آن جمله مطلع قصيدهاى نوشته مىشود و تمامى آن طولى دارد : بيت كه دارد چون تو معشوقى نگار و چابك و دلبر * بنفشه زلف و نرگس چشم و لاله روى و نسرين بر ] عماد الدين فضلوى لر معاصر ابقاخان و ملازم خواجه شمس الدين صاحب ديوان بود و صاحب ديوان بمزاح با او گفتى « اى كون زنت فراخ » . عماد الدين لر درين معنى گفت : شعر هر چند سخنهاى چو در مىگوئى * هشدار كه با عماد لر مىگوئى عيب تو همين است كه اندر شطرنج * « اى كون زنت فراخ » پر مىگوئى [ و رسالهاى در شكايت اخوان و ذم زمان انشا كرده است بغايت خوب و فصيح . ] [3] قاضى عثمان ماكى قزوينى مداح عمزادهام خواجه فخر الدين مستوفى بود . اشعار روان دارد و سخنان بىشمار . جهت آنكه عمزاده اش مولاناء سعيد قاضى رضى الدين طاب ثراه بر او تطاولها كرده بود ، بهجو او كتابى موسوم به « رضىنامه » كما بيش پنج هزار بيت انشا كرد و او را از شاعرى [ مالهاى جهان [4] ] بدست آمد چنان كه سى هزار و چهل هزار صله ستد [5] و همه تلف كرد . از گفتار او يك غزل ثبت افتاد :
[1] - ق تا اينجا بيشتر ندارد [2] - ازينجا ببعد تا آخر مطلب فقط در نسخهء م ديده مىشود . [3] - فقط در نسخهء م [4] - ب : مال فراوان [5] - ب : حله .