سخن ملزم گردانيد و حال آنكه كناس در حالت نقل متاع خود مىخواند : شعر گرامى داشتم اى نفس از آنت * كه آسان بگذرد بر دل جهانت شيخ الرئيس با كوكبهء وزارت در گذر بود . بشنيد . بر سبيل استهزاء گفت كجاش گرامى داشتى كه بمذلت كناسى گرفتارش كردهاى . كناس گفت از آنكه بنزد همت مردى نان از كناسى خوردن بهتر كه از چون توئى خواستن و ديگر در وقت رحيل كناس را از محنت كناسى مردن نيك آسان بود . اما دنيا دار را از محنت خود شناسى و كوكبه و طنطنهء پادشاهى [1] مردن سخت دشوار باشد . شيخ الرئيس جواب راست و حق يافت . ساكت شد و برفت [ از اشعار اوست : شعر پرسيد ز من يكى كه بىچون چونست * بىچون ز گمان و وصف ما بيرون است ما را سخن از چون و چرايش نرسد * بىچون داند كه حال بىچون چون است ] [2] ابو على مسكويه و هو احمد بن محمد بن محمود مسكويه الخازن الرازى صاحب الاخلاق و التصانيف المشهوره [3] . ابو معشر و هو نجيح [4] بن جعفر بن محمد المنجم البلخى در سنهء تسعين و مايه . بعهد هرون الرشيد ببغداد رسيد . استاد منجمان زمان خود بود . شيخ ابو الوفاء بوزجانى [5] مترجم كتاب المجسطى . ابو نصر فارابى در سنهء ثلاث و اربعين و ثلاثمائة بعهد مطيع خليفه در گذشت . استاد حكماى زمان بود . شيخ الرئيس شاگرد تصانيف اوست . شيخ ابو ريحان محمد بن احمد بيرونى خوارزمى منجم بعهد سلطان محمود
[1] - ب ، ر : ناسپاسى . [2] - م فقط . [3] - ب ندارد . [4] - ب : نجيح جعفر - اسم او جعفر بن محمد بوده . [5] - ب : شيخ الوفا السورجانى - ر : السورخا