شيخ ابو القاسم گرگانى - معاصر سلطان محمود غزنوى بود . بوقت وفات فردوسى شاعر كه [1] او را در گورستان مسلمانان دفن كردند ، منع مىكرد كه او مادح كافران و گبران بود و پيغمبر ( ص ) فرمود من تشبه بقوم فهو منهم . همان شب فردوسى را در خواب ديد حله هاى روحانيان پوشيده . بتعجب شد . او را گفت خداى تعالى بر من رحمت كرد و فرمود اگر مردود گرگانى گشتى مقبول منى . بدين يك بيت كه در توحيد [2] گفتى : شعر جهان را بلندى و پستى توئى * ندانم چهاى هر چه هستى توئى [ و بقول اصح اين بيت است : بنام خداوند جان و خرد * كزين برتر انديشه بر نگذرد و شيخ فريد الدين عطار قدس سره اين حكايت را نظم كرده : شعر شنيدم من كه فردوسى طوسى * كه كرد او در حكايت بىفسوسى ببيست و پنج سال از نوك خامه * همى پرداخت نقش شاهنامه به آخر چونكه عمرش شد به آخر * ابو القاسم كه بد شيخ الاكابر اگر چه بود پيرى پر نياز او * نكرد از راه دين به روى نماز او چنين گفت او كه فردوسى بسى گفت * همه در وصف گبر و ناكسى گفت بمدح گبركان عمرى بسر برد * چو وقت رفتن آمد بىخبر مرد مرا در كار او برك ريا نيست * نمازم بر چنين شاعر روا نيست چو فردوسى مسكين را ببردند * به زير خاك تاريكش سپردند همان شب شيخ او را ديد در خواب * كه پيش شيخ آمد ديده پر آب ز مرد رنگ تاجى سبز بر سر * لباسى سبزتر از سبزه در بر بپيش شيخ بنشست و چنين گفت * كهاى جان تو با نور يقين جفت
[1] - ب : كه در طوس مدفون است . [2] - ر : توحيدم .