شيخ ابو الحسن اقطع المغربى وفاتش در سنهء ثلاثمائة به زمان مقتدر . از سخنان اوست : كسى به جائى شريف نرسد [1] مگر بر موافقت قرار گرفتن و ادب بجاى آوردن و فريضها گزاردن و [ با نيك مردم ] [2] صحبت كردن [3] . شيخ ابو محمد بن احمد رويم بغدادى وفاتش در سنهء ثلاث و ثلاثمائة به زمان مقتدر . از سخنان اوست : مطالبهء هر كس به ظاهر شريعت بود و مطالبهء سالك بحقيقت ورع و دوام صدق . هر كرا كردار باشد و گفتار نه نعمتى بود و اگر گفتار باشد و كردار نه محنتى بود . اگر هر دو نبود و صدق بود غنيمتى بود . [ جوانمرد آن است كه در احكام بر برادران آسان گيرد و بر خود سخت كه آن پيرو علم است و اين پيرو ورع ] [4] شيخ حسين بن منصور حلاج اصل او از بيضاء فارس بود . قتلش ببغداد در سنهء تسع و ثلاثمائة ، به زمان مقتدر خليفه ، بسعى وزير خالد بن عباس ، او را پيش از قتل هزار چوب زدند . آهى نكرد . پس مثله كردند و بسوختند و خاكسترش بدجله ريختند . از هر حبابى كه از آن خاكستر بر روى دجله آمد انا الحق بر آمد . [5] در وقت قتل او ، خواهرش روى گشاده در ميان مردم آمد . او را گفتند روى بپوش . گفت روى از مردان پوشند ، در اين شهر نيم مردى بود ، او نيز بر دارست . يعنى سرى با حلاج در ميان نهادند و گوش نتوانست داشت و افشا كرد ، نيم مردى باشد . از سخنان حلاج است : چون بنده در حق فانى شود ، او را رنج و راحت مؤثر نباشد . معرفت عبارت است از ديدن اشيا و هلاك در همهء معنى . [ سالك را خلق ] [6] آن است كه از جفاى خلق رنجه نشود . اخلاص تصفيهء عمل است از شوائب كدورت . مريد آن است كه سبقت دارد اجتهاد او بر مكشوفات و مراد آن است كه مكشوفات او بر جهاد سابق باشد .
[1] - م : نرسيد . [2] - ب : نيكان - ق : مردم نيك . [3] - ب : داشتن - تذكرة - الاولياء : « و با بيگانگان صحبت ناكردن » . [4] - ب ، ق ندارد . [5] - ر : انا الحقى بر آمد - ق : انا لحق مىنمود . [6] - ب ، م : سالك بر خلق .