نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 11 صفحه : 192
سبب آنكه فرجى را فرجى نام نهادند از اول < شعر > ( ( 354 ) ) صوفيى بدريد جبّه در حرج پيشش آمد بعد بدريدن فرج ( ( 355 ) ) گشت نام آن دريده فرجى آن لقب شد فاش از آن مرد نجى ( ( 356 ) ) اين لقب شد فاش وصافش شيخ برد ماند اندر طبع خلقان حرف دُرد ( ( 357 ) ) همچنين هر نام صافى داشته است اسم را چون درديى بگذاشته است ( ( 358 ) ) هر كه گل خوار است دردى را گرفت رفت صوفى سوى صافى ناشگفت ( ( 359 ) ) گفت لا بد درد را صافى بود زين دلالت دل به صفوت مىرود ( ( 360 ) ) دُرد عسر افتاد وصافش يسر آن صاف چون خرما ودردى بسر آن ( ( 361 ) ) عسر با يسر است هين آيس مباش راه دارى زين ممات اندر معاش ( ( 362 ) ) صاف خواهى جبّه بشكاف اى پسر تا از آن صفوت برآرى زود سر ( ( 363 ) ) هست صوفى آنكه شد صفوت طلب نه لباس صوف وخياطىّ ودبّ ( ( 364 ) ) صوفيى گشته به پيش اين لئام الخياطه واللواطه والسلام ( ( 365 ) ) بر خيال آن صفا ونام نيك رنگ پوشيدن نكو باشد وليك ( ( 366 ) ) بر خيالش گر روى تا اصل او همچنان كه گريه سوى نان به بو بو قلاووز است اى جوياى عشق نى ز بو يعقوب شد بيناى عشق ؟ ( ( 367 ) ) دور باش غيرتت آمد خيال گرد بر گرد سراپردهء جمال ( ( 368 ) ) بسته هر جوينده را كه راه نيست هر خيالش پيش مىآيد كه بيست ( ( 369 ) ) جز مگر آن تيز گوش تيز هوش كه بود از جيش نصرتهاش جوش ( ( 370 ) ) بجهد از تخييلها بىشه شود تير شه بنمايد وبيرون رود هر كه را در دست تير شه بود راه يابد تا به منزل مىرود < / شعر >
192
نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 11 صفحه : 192