نام کتاب : مشارق الدراري ( شرح تائية ابن فارض ) ( فارسي ) نویسنده : سعيد الدين سعيد فرغاني جلد : 1 صفحه : 520
نبودى ، پس جملهء اين صفات كه در امتداد آن سايه از او منتشيند ، سايهء آن سايهاند ، بل عين او ، چنان كه بر وفق * ( ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْه دَلِيلًا ) * [1] عين شمس سايهء اسم نور است ، و شعاع او كه از او ممتد و منبسطش مىبينى ، سايهء اوست ، بل عين او و امتداد آن سايه از براى آن بود ، تا هر جزئى و اثرى كه به صورت صفتى ، از عين و كلّ متميّز يافته است ، همرنگ كل و عين شود ، و به آن رنگ به حضرت هويّت و احديّت ذات كه اصل است ، رجوع نمايد . پس آن سايه را دو حال آمد ، يكى امتداد تا به غايت و دوم رجوع تا به نهايت خودش ، و به حسب آن دو حال ، دو صورتش تعيين افتاد ، در امتداد صورتى تفصيلى كه عالم است بما اشتمل عليه ، و در رجوع صورتى اجمالى كه اين صورت عنصرى انسانى است ، پس به اين صورت اجمالى على التعاقب رجوع مىكرد به اين مرتبهء جمع الوهت ، و ليكن به غلبهء حكم حقيقتى از حقايق اين مرتبه ، تا آن گاه كه نوبت رجوع به صورتى رسيد در غايت كمال و حاقّ اعتدال ، و آن صورت محمدى است - صلَّى الله عليه و سلَّم - پس ساز رجوع بر كار كرد ، و آهنگ آن فرمود كه از سايه به حضرت نور رخت بر بندد ، و از حكم سايگى در خود اثرى نگذارد ، پس در وقت صبح كه حكم برزخيّت و جمعيّت دارد ، به حضرت نور حقيقى توجّه فرمود ، و چون به حضرت جمع « قابَ قَوْسَيْنِ » رسيد ، بعضى از احكام صفات را آن جا به صورت سايه در پى خود يافت ، لا جرم از آن جا سبك عنان به تفرقهء عالم تافت ، و به زبان تضرّع رفع آن احكام جزئيت در مىخواست و مىگفت : « اللَّهم اجعل لي نورا في قلبي . . . » إلى آخر الدعاء . و يك يك را از آن احكام سايگى و صفاتى به تفصيل از أجزأ و قواى خود به استمداد دعا از خود دفع مىكرد ، و به مدد * ( ثُمَّ قَبَضْناه إِلَيْنا قَبْضاً يَسِيراً ) * [2] يك يك را به تدريج تعيّن تجلَّى