نام کتاب : مشارق الدراري ( شرح تائية ابن فارض ) ( فارسي ) نویسنده : سعيد الدين سعيد فرغاني جلد : 1 صفحه : 508
و زمان پادشاهى آن پادشاه را معيّن كند و حدى بنهد و ابتدائي و انتهايى پيدا كند و به آن بيان ، ابتدا و انتهاى حكم پادشاهى او را از بعضى ازمنه ، نفى كند و در بعضى اثبات ، پس در اين اثبات و نفى ، شركى در پادشاهى و حكم آن پادشاه ، اثبات مىكند ، چه در نفى حكم از او ، اثبات حكم ديگرى مدرّج است ، و در حضرت من و به نسبت با نظر من ، هيچ غير ، و غيريّت و شركت نيست ، و ابتدا و انتهاى همه منم ، پس عدد و مدد و كم و كيف و متى و اين ، در اين مقام من نمىگنجد . < شعر > و لا ندّ في الدّارين يقضي بنقض ما بنيت و يمضي امره حكم إمرتي [1] < / شعر > [2] ) * و هيچ مثلى و همتايى نيست مرا در هر دو سراى دنيا و عقبى كه آن مثل و شريك به خرابى آن چه من بنا كردهام حكم كند ، يا امر او امضاى فرمان من كند ، يعنى هيچ مشاركى مرا در جوهر و حقيقت نيست ، چه معنى ندّ در اصل لغت ، مشابه و مشارك است در جوهر ، و در مشاركت در مرتبه و حكم هم به اين لفظ ، استعارت كردهاند . پس مىگويد : اگر در جوهر و حكم و مرتبه ، مرا مشاركى باشد ، تا مرا در احكام ايجادى موافقت نمايد يا مخالفت كند ، و هر دو قسم واقع نيست ، چه موجب افتقار است ، و وجود يكى بيش نيست و غناى حقيقى لازم ذاتى اوست ، پس افتقار آن جا چه كار دارد ؟ < شعر > و لا ضدّ في الكونين و الخلق ما ترى بهم للتّساوي من تفاوت خلقة [3] < / شعر >
[1] الندّ : المثل الدارين : الدنيا و الآخرة . يمضى : ينفذ . الإمرة : الولاية . [2] يعنى تكثّر عددى پيرامون آن قدر و منزلت نمىگردد ، چه آن كه ، عد مستلزم تفصيل و تفريق و مدت مقتضى تعيين أجزاء و تفصيل حدود است و مآلا مستتبع شرك و كفر و الحاد است . < شعر > اين جدائى ز كندى روش است روش عاشقان جدا باشد < / شعر > [3] هيچ معاند و مقابلى نيست كه در صدد منافات و مضادت باشد با من ، كه همه خلائق در عدم ذاتى و فقدان اصلى خود به مقتضاى « ما تَرى في خَلْقِ الرَّحْمنِ من تَفاوُتٍ » متساوى افتادهاند ، كه « ليس في الدار غيره ديّار » . < شعر > غير او هر چه هست بازى بود ما و من قصّهء مجازى بود < / شعر >
508
نام کتاب : مشارق الدراري ( شرح تائية ابن فارض ) ( فارسي ) نویسنده : سعيد الدين سعيد فرغاني جلد : 1 صفحه : 508