نام کتاب : مشارق الدراري ( شرح تائية ابن فارض ) ( فارسي ) نویسنده : سعيد الدين سعيد فرغاني جلد : 1 صفحه : 477
به مركز و عالم خود مىكشد ، تا هر يك به كمال مشاهدهء حضرت دوست در آن مركز خود ، ملتذّ مىشود ، روح به مشاهدهء كثرت در عين وحدت ، و نفس به مشاهدهء وحدت در عين كثرت محسوسات و از اين جهت مجاذبه و كشاكشى در ميان قواى مزاجى و روحانى من پيدا مىشود . < شعر > فمنّي مجذوب إليها و جاذب إليّ و نزع النّزع في كلّ جذبة [1] < / شعر > پس چيزى از من مجذوب است به سوى حضرت معشوق و اطلاق او و آن روح من است ، و روحانيّت هر جزئى و عضوى از اين صورت عنصرى من . و باز چيزى از من جاذب است مرا به سوى عالم اضافت وجود به من و تعيّن او ، و آن مزاج و صورت است و ظاهر هر جزئى و عضوى از او ، و كشاكش جان كندن است در هر جذبه اى كه به نسبت با هر عضوى و جزئى در ميان صورت و روحانيّت او واقع مىشود ، كه روحانيّت هر يك مىخواهد كه از جسمانيّت متفرّق شود ، و هر يك به مركز و عالم خود باز گردد ، و در آن مركز به حقيقت شهود حضرت دوست مشغول گردد ، و چون كمال هر يك تا اين غايت به يك ديگر متعلق بود ، لا جرم ارتباط ميان ايشان قوى شده است ، و از آن جهت شدتى در آن مفارقت و كشاكش به ايشان مىرسد ، مشابه شدت جان كندن در وقت مرگ محسوس طبيعى . < شعر > و ما ذاك إلَّا انّ نفسي تذكَّرت حقيقتها من نفسها حين أوحت < / شعر > و اين كشاكش نيست الا از آن كه در اين حال و وقت كه از حضرت ذات معشوق خطابى همچون وحى در سماع آن شعر و آواز مغنّى به روح من رسيد ، پس روح من مر حقيقت و باطن خود را كه وحدت وجود است ، از آن حضرت ذات متعيّن شده ، به ياد آورد . در اين أبيات از ذكر نفس مرادش روح است ، چنان كه « و الذي نفس محمّد بيده » .
[1] نزع : جذب . النزع : حالة المريض المشرف على الموت .
477
نام کتاب : مشارق الدراري ( شرح تائية ابن فارض ) ( فارسي ) نویسنده : سعيد الدين سعيد فرغاني جلد : 1 صفحه : 477