نام کتاب : الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف ( فارسي ) نویسنده : السيد ابن طاووس جلد : 1 صفحه : 71
خدمت مىنمود او هيچ نمازى نمىخواند مگر اين كه على ( عليه السلام ) را سبّ مىكرد و به او فحش مىداد . ( 1 ) ام سلمه به او گفت : اى پدر تو را چه واداشت بر سبّ على ( عليه السلام ) ؟ ! گفت : به جهت اين كه او عثمان را كشت و در ريختن خون او شريك است . ام سلمه گفت : اگر نبود كه تو غلام من هستى و مرا تربيت كرده اى و واقعا به منزله پدرم مىباشى ، من هرگز به تو از اسرار رسول خدا نمىگفتم و ليكن بنشين تا به تو از على ( عليه السلام ) سخن بگويم و آنچه خود در بارهء او ديدهام . ام سلمه گفت : روزى پيامبر وارد حجره من گرديد و آن روز نوبت من بود - البته از نه روز يك روز نوبت من مىشد - در حالى كه پيامبر دست در دست على داشت وارد حجره من شد فرمود : اى ام سلمه از حجره خارج شود و آن را براى ما خلوت كن پس من خارج شدم آنان نشستند و زير گوشى با هم صحبت مىكردند و من صداى آنان را مىشنيدم ولى نمىدانستم آنان در چه رابطه با هم صحبت مىكنند تا اين كه حوصلهام سر رفت و گفتم روز نصف شد ، رو كردم و گفتم : « السلام عليكم . . . » خواستم وارد شوم پيامبر اجازه نداد و فرمود : داخل نشو و به جاى خود برگرد باز زير گوشى به طور مفصل به صحبت خود ادامه دادند تا اين كه آفتاب بلند شد پس گفتم : روزم تمام شد و على ( عليه السلام ) آن را اشغال نمود باز آمدم كنار در ايستادم و گفتم : « السلام عليكم . . . » اجازه ورود خواستم باز پيامبر اجازه نداد ، برگشتم و نشستم و با خود گفتم الان ظهر مىشود كه جهت نماز بيرون مىآيد و روز من تمام مىشود من روزى طولانىتر از آن روز نديده بودم باز به طرف در آمدم و گفتم : « السلام عليكم . . . » داخل شوم ؟ اين بار پيامبر اجازه داد و فرمود : آرى داخل شو . پس داخل شدم ديدم على ( عليه السلام ) دستهاى خود را روى زانوى پيامبر گذاشته بود و دهن خود را به گوش پيامبر نزديك كرده بود و دهن پيامبر نيز بر گوش
71
نام کتاب : الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف ( فارسي ) نویسنده : السيد ابن طاووس جلد : 1 صفحه : 71