نام کتاب : الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف ( فارسي ) نویسنده : السيد ابن طاووس جلد : 1 صفحه : 188
در كوبيده شد ، پيغمبر گفت در را باز كن باز دعا مىكردم مردى از انصار باشد در را باز كردم باز على ( عليه السلام ) بود ، گفتم پيغمبر مشغول كارى است برگشتم بر سر جاى خود ايستادم ، حضرت همان دعا را سه بار تكرار كرد . ( 1 ) انس گفت : باز على ( عليه السلام ) آمد و اين بار در را محكم زد پيامبر سه مرتبه فرمود : در را باز كن در را باز كن در را باز كن ، چون نظر پيامبر به على ( عليه السلام ) افتاد فرمود : « اللَّهمّ والى ، اللَّهمّ والى ، اللَّهمّ والى » : خدايا او را دوست بدار ، گفت : على ( عليه السلام ) در كنار پيامبر نشست و مرغ را با هم خوردند [1] . ( 2 ) در بعضى از روايات از ابن مغازلى آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلَّم به على ( عليه السلام ) فرمود : يا على چرا دير كردى ؟ عرض كرد : اين بار سوم است آمدم داخل شوم كه انس مرا نگذاشت . پيامبر به انس فرمود : اى انس چرا از على ( عليه السلام ) جلوگيرى كردى ؟ گفتم : دلم مىخواست مردى از انصار باشد . پيامبر فرمود : اى انس آيا در ميان انصار مردى بهتر از على ( عليه السلام ) هست ؟ آيا در ميان انصار مردى بافضيلتتر از على يافت مىشود ؟ ! [2] . 4 - به نقل ديگر : پيامبر فرمود : بد نيست انسان قوم و خويشاوندان خود را دوست بدارد ، اما به شرط اين كه با ديگران دشمنى نكند [3] . شافعى ابن مغازلى از چند طريق به سندهاى مختلف روايت كرده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلَّم فرمود : « علىّ منّى مثل رأسى من بدنى » : على ( عليه السلام ) مثل سر من است نسبت به بدنم [4] . ترمذى در صحيح خود از « ابن بريدة » از پدرش و در جاى ديگر از