ذات و صفات او ميسّر نيست ، اما از جهت ديگر به ما از هم چيز نزديكتر است و آثارش در ما از همه چيز واضحتر است و به دلائل و براهين وجودش از همه چيز هويداتر است ، پس او به يك جهت چنان واضح است كه بر هيچ كس مخفى نيست ، و به يك جهت چنان غامض است كه احدى را به ساحت معرفتش راه نيست . و عقل نيز چنين است كه : به شواهد ، ظاهر است و به ذات ، مستور است . و اما اصحاب طبايع مىگويند كه : طبيعت كارى را بىفايده نمىكند و سعى مىكند كه هر چيزى را به منتهاى كمالش برساند . جواب ايشان اين است كه : طبيعت را كى جنين حكمتى عطا كرده و وقوف بر حقايق اشيا و كمال ايشان داده كه تجاوز از حدّ قابليّت هيچ چيز نكند و عقول بعد از تفكَّر بسيار و تجارب بىشمار به اين نمىتواند رسيد . اگر طبيعت را چنين شعور و ادراكى كه و راى عقول كافّهء خلق است قرار مىدهند ، پس اقرار كردند به آنچه انكار كردهاند و به صانع حكيم عليم قائل شدهاند و ليكن در نامش خطا كردند . و اگر طبيعت را بىشعور و اراده مىدانند چنانچه ما مىدانيم ، پس نسبت اين افعال منطبقهء بر قوانين حكمت به طبع عديم الشعور ، امرى است واضح البطلان و هر ذرّهء از ذرّات ممكنات به زبان حال فرياد مىكنند كه من صانع حكيم قديم عليمى دارم . و طايفهء از قدما ، انكار عمد و تدبير در اشياء كردند و گمان كردند كه