آن قدر از آثار قدرت خداى خود كه در نفس خودم هست برايم شمرد و ديدم نمىتوانم هيچ كدام را انكار كنم تا آن كه به خود گفتم : الآن است كه خداى خود را ما بين خود و من مجسم مىكند به ناچار از نزدش جستم . [1] و نيز در آن كتاب روايت كرده از هشام بن حكم كه گفت : « ابن ابى العوجاء » و « ابو شاكر ديصانى » و « عبد الملك بصرى » و « ابن مقفّع » در خانهء خدا جمع شدند و بنا كردند به استهزاء نمودن به حاجيان و طعن زدن بر قرآن ، پس به ايشان گفت : ابن ابى العوجاء بيائيد ما چهار نفر سعى كنيم هر يك ربع قرآن را نقض و باطل كنيم كه همگى كل قرآن را باطل كرده باشيم . وعده گاه ما سال ديگر همين موقع همين جا باشد كه جمع شده و قرآن را نقض كردهايم ، و قرآن كه نقض شد نبوت محمّد كه آن را معجزهء خود قرار داده نقض كردهايم ، و نبوتش كه نقض شد اسلام باطل شده ، و اسلام كه باطل شد حرف ما كه عالم را صانعى نيست ثابت مىشود . اين قرار داد را با هم بستند و هر كدام به طرف وطن خود رفت . سال
[1] . توحيد صدوق ، ص 125 - 127 . ملا صدرا ( ره ) در شرحش بر اصول كافى در شرح اين حديث چنين مىگويد : « الحالات النفسانية و الانفعالات القلبية التى عددها ( ع ) مما ليست بقدرة العبد و اختياره و لا يملك لنفسه شيئا من ذلك فيشتهن و ينظر كرها يرهب جبرا و يرجو و ييأس اضطرارا و يصح و يمرض سخطا للمرض و يعيش و يموت شاء ام ابى لا يملك لنفسه نفعا و لا ضرا و لا موتا و لا حياتا و لا نشورا ، بل قد يريد ان يعلم فيجهله و يريد ان يذكر فينسى و يريد ان ينسى الشيء فيغفل عنه ، فيذكر ، و لا يملك شيئا من ذلك .