پس ابن ابى العوجاء به طرف آن حضرت روان شد . راوى مىگويد : من و ابن مقفّع مانديم تا برگردد ، طولى نكشيد كه برگشت و به ابن مقفّع گفت : « اين شخص از جنس بشر نيست و اگر در دنيا يك روحانى مجرّد باشد كه هر وقت خواسته باشد مجسم شده و آشكار گردد و هر وقت خواسته روح محض و در باطن باشد اين شخص است كه گفتى . » من رفتم و پهلوى او نشستم ، جماعتى نزد او بوده گذاشت تا همه رفتند رو به من كرد و گفت : اگر مطلب اين طور است كه اين مردم كه دور خانه طواف مىكنند مىگويند كه صانعى دارند - و البته اين طور است - ، پس اينها اهل سلامت و شما اهل هلاكتيد كه قائل به صانع خود نشدهايد ، و اگر مطلب اين طور است كه شما مىگوئيد - و البته اين طور نيست - پس آنها ضرورى نكردهاند . من به او گفتم : مگر ما چه مىگوئيم و اين مردم چه مىگويند ما و اين مردم حرفمان يكى است . گفت : چگونه حرفتان يكى است ؟ اينها قائلند صانعى دارند كه ايشان را آفريده و مىميراند و دو مرتبه براى ثواب و عقاب بر حسب عمل ، ايشان را زنده مىكند و شما عقيده تان اين است كه عالم بىصانع است . ابن ابى العوجاء گفت : من اين كلمه را از او غنيمتى دانسته ، گفتم : فرصت را از دست ندهم . به او گفتم اگر اين طور است كه تو مىگوئى ، پس اين صانع چرا خودش را براى خلقش ظاهر نكرد كه اختلاف از