[ وصف قلب ] اى مفضّل ! اكنون وصف مىكنم براى تو احوال دل را : كه سوراخ چند در آن هست مقابل سوراخ چند كه در شش هست كه باد زن دل است . اگر اينها مقابل يك ديگر نمىافتاد ، هر آينه نسيم نفس به دل نمىرسيد و آدمى هلاك مىشد . آيا تجويز مىكند صاحب فكر و انديشه كه اين قسم امور بدون تدبير مدبّر حكيم به عمل آيد ؟ آيا عقل خود هيچ مانعى از اين سخن باطل نمىيابد . اگر ببينى يكتاى دو در را كه در آن قلَّابى باشد آيا احتمال مىدهى كه اين را عبث ساخته باشند ؟ بلكه جزم مىكنى كه صانعى كه اين را ساخته است يكتاى ديگر ساخته و قلَّاب را براى آن ساخته كه با تاى ديگر جفت شود . هم چنين حيوان نر گويا يكتاست كه عقل حكم مىكند كه براى او جفتى ساختهاند كه با او ضم شود و آلت در آلت ديگرى داخل شود براى مصلحت توالد و تناسل . پس هلاك و نااميدى و عذاب براى آنها باد كه دعوى فلسفه و حكمت مىكنند چگونه كور شدهاند از صنعتى تا آن كه انكار صانع و مدبّر او نمودهاند ؟ آيا نمىدانند كه اگر آلت مرد هميشه سست و آويخته مىبود چگونه به قعر رحم مىرسيد كه نطفه را در آنجا بريزد ؟ و اگر پيوسته ايستاده مىبود چگونه آدمى در ميان رختخواب مىگرديد ، يا ميان