مجلس اول : [ در بيان شگفتىهاى آفرينش انسان ] مفضّل گفت : چون صبح شد ، بامداد به خدمت آن نقاوهء امجاد شتافتم و بعد از رخصت داخل شدم ، و در خدمتش ايستادم . پس داخل حجرهء ديگر شد و مرا به خلوت طلبيد چون در خدمتش نشستم ، حضرت فرمود : اى مفضّل ! گويا امشب تو دراز گذشت براى انتظار وعدهء ما ؟ گفتم : بلى اى مولاى من ! گفت : اى مفضّل ! خدا بود و هيچ چيز پيش از او نبود ، و او باقى است و وجود او را نهايت نيست ، و او است مستحق حمد و ستايش بر آنچه الهام كرد ما را ، و مخصوص او است شكر و سپاس بر آنچه عطا كرد و مخصوص گردانيد ما را به اعلاى علوم و ارفع معالى [1] ، و برگزيد ما را بر جميع خلق به علم خود ، و گردانيد ما را گواه بر ايشان به حكمت خود . پس رخصت طلبيدم كه آنچه بفرمائيد بنويسم .
[1] . معالى ، جمع معلاة ( به فتح ميم ) شرف و رفعت .