responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الاحتجاج ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الطبرسي    جلد : 1  صفحه : 336


مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ ) * شتافت * ( إِنَّا لِلَّه وَإِنَّا إِلَيْه راجِعُونَ ) * .
چون حضرت فاطمه بيهوش افتاد امير المؤمنين حيدر را بمسجد بنزد ابا بكر بردند در آن مجمع خالد بن الوليد و ابو عبيدة بن الجراح و سالم و مغيرة بن شعبه و اسد بن حصين و بشير بن سعد انصارى و باقى مهاجر و انصار حاضر بودند و ساير مردم در حوالى و جوانب ابى بكر مسلح گشته نشسته بودند .
عمر در آن دم شمشير كشيد و بر بالاى سر على عليه السّلام ايستاد و گفت اى ابو الحسن بيعت بخليفه رسول خداى نماى .
حضرت امير المؤمنين على گفت و الله بخداى عالم قسم است كه اگر شمشير من بدست مىآمد شما مىدانيد كه هرگز شما و هيچ احدى را قدرت نبود كه بنزد من آيد يا بمن اين نوع جرأت و گستاخى نمايد .
و الله كه من آنچه نهايت سعى بود در باب حجت قوم نمودم و در آن باب ملامت نفس خود نكنم چه مرا ناصر و معين در باب اجراء احكام شرع و آداب دين نبود .
اگر آن چهل نفر كه با من بيعت و عهد كرده بودند اعانت و همراهى ميكردند هر آينه من بشما مقاتله و مجادله ميكردم و دمار از روزگار شما برمىآوردم .
صد هزار لعنت بر آن قوم بيمروت كه با من بيعت كردند و الحال نقض عهد و بيعت و نكث پيمان و مبايعت كرده مرا مخذول و بىيار و بغير نصير و بىاختيار گذاشتند .
در آن حال عمر از روى تندى گفت اى ابو الحسن بيعت كن .
امير المؤمنين على عليه السّلام گفت اگر بيعت نكنم تو چه توانى كرد .
عمر گفت ترا در دنيا بعيش نگذارم بلكه در كمال ذلت و خوارى بقتل آرم .
حضرت امير المؤمنين على گفت اگر مرا مقتول گردانى يكى از بندگان خداى تعالى و برادر رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم را كشته باشى .
ابو بكر گفت اينكه تو بندهء خدائى در آن شك نيست ما بزبان قائليم ليكن آنكه

336

نام کتاب : الاحتجاج ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الطبرسي    جلد : 1  صفحه : 336
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست