نام کتاب : الاحتجاج ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الطبرسي جلد : 1 صفحه : 273
فرمود : همان كه تو را در مذاكره اش ملامت نمود ، يعنى علىّ . گفتم : آن را به وى باز گرداندم اى رسول خدا ، سپس او را نديد . چون صبح شد نزد حضرت علىّ عليه السّلام آمده و جريان خواب خود را برايش نقل نموده و گفت : دست خود را بده تا با تو بيعت كنم اى أبو الحسن . پس از بيعت از آن حضرت خواست كه در وقت معيّن در مسجد حاضر شده تا جريان مذاكره و خواب شب را به مردم نقل نموده و در ميان جمع ؛ خلافت را تسليم أمير المؤمنين عليه السّلام نمايد . أبو بكر با رنگى پريده و در حالى كه خود را سرزنش مىكرد از نزد آن حضرت خارج شده و در ميان راه به عمر برخورد ، او گفت : تو را چه شده است اى خليفهء مسلمين ؟ أبو بكر نيز همه چيز را براى او نقل نمود . عمر گفت : تو را به خدا سوگند اى خليفهء رسول خدا ، كه از سحر و جادوى بنى هاشم بر حذر باشى ، و مبادا به آنان اعتماد نمايى ، كه اين اوّلين سحر و جادوى ايشان نيست . و گفت و گفت و گفت تا أبو بكر را از رأى و تصميم خود باز گردانده ، و او را تشويق به ادامهء راه خلافت نمود . حضرت صادق عليه السّلام فرمود : أمير المؤمنين عليه السّلام بنا بر وعده اى كه گذاشته بودند به
273
نام کتاب : الاحتجاج ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الطبرسي جلد : 1 صفحه : 273