نام کتاب : الاحتجاج ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الطبرسي جلد : 1 صفحه : 192
سپس ولىّ خدا به خانهء خود مراجعت نموده و اين آيه را تلاوت مىكرد : * ( فَنَبَذُوه وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَاشْتَرَوْا بِه ثَمَناً قَلِيلًا فَبِئْسَ ما يَشْتَرُونَ ) * ! ! در اينجا عمر به أبو بكر گفت : به دنبال علىّ بفرست تا بيعت كند ، زيرا تا او بيعت نكند هيچ اعتبارى به كار ما نيست ، و در صورت بيعت از شرّ او ايمن خواهيم بود ، او نيز فرستاده اى را روانهء خانهء آن حضرت ساخت كه دعوت خليفهء پيامبر را اجابت كرده و نزد من حاضر شو . امام متّقين فرمود : چه زود سخن و فرمان رسول خدا صلَّى الله عليه و آله را فراموش ساختيد ! او و اطرافيانش بخوبى مىدانند كه خدا و رسول كسى را جز من خليفه قرار ندادند ! فرستاده تمام سخنان علىّ را به گوش ايشان رسانيد ، و براى بار دوم [ به فرمان عمر ] مأمور شد كه به آن حضرت بگويد : دعوت امير المؤمنين أبو بكر را اجابت كن . او نيز خبر را رسانيد . حضرت امير عليه السّلام فرمود : سبحان الله ! بخدا قسم كه زمان زيادى از فوت پيامبر نگذشته و هنوز اين كلام رسول خدا در اذهان باقى است ، و خود أبو بكر نيك مىداند كه لقب « امير المؤمنين » مخصوص من است ، و رسول خدا وى را با شش نفر ديگر امر فرمود كه مرا به اين عنوان خطاب كنند . و او با رفيقش عمر چون منظور پيامبر را دريافتند گفتند : آيا اين دستور از جانب خدا و رسول او است ؟ و فرمود : « آرى ، اين حقّى از جانب خدا و رسول است كه او : امير المؤمنين ، و سرور مسلمانان ، و پرچمدار پيشانى سفيدان از وضو است ،
192
نام کتاب : الاحتجاج ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الطبرسي جلد : 1 صفحه : 192