نام کتاب : الاحتجاج ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الطبرسي جلد : 1 صفحه : 185
شمشير از غلاف كشيده و در راه خدا با شما تا آنجا به جهاد مىپرداختم كه امتحان عذر خود را ظاهر مىكردم . امير المؤمنين عليه السّلام به او گفت : اى خالد بنشين ، كه خداوند بر مقام تو واقف بود و تلاش تو در نزد آن حضرت مشكور و مورد تقدير است ! او نيز نشست و متعاقب او سلمان فارسى رضى الله عنه برخاسته گفت : الله اكبر ! الله اكبر ! بخدا سوگند كه من با همين دو گوشم از زبان مبارك رسول خدا صلَّى الله عليه و آله شنيدم - و در صورت خلاف دو گوشم كر باد - كه مىفرمود : « روزى بيايد كه برادر و پسر عموى من علىّ با جمعى از يارانش در مسجد بنشينند ، كه ناگاه تعدادى از سگان اهل دوزخ بر آنان يورش آورده و قصد جان او و يارانش را كنند » ، من هيچ شكّ ندارم شما همانهاييد كه رسول خدا صلَّى الله عليه و آله فرمود ! ! در اينجا عمر خواست به او حمله كند كه حضرت علىّ عليه السّلام او را از لباس گرفته و بر زمين زد ، سپس گفت : اى پسر صُهاك حبشيّه ، اگر تقدير الهى و عهد رسول او با من نبود همين الآن بتو مىفهماندم كه كدام يك از ما دو نفر ضعيفتر و بىياورتر است . سپس حضرت امير عليه السّلام روى به يارانش نموده و فرمود : به خانه هايتان باز گرديد ، خدا رحمتتان كند ، كه بخدا سوگند هرگز به اين مسجد داخل نشدم مگر به همان شيوه كه دو برادر من موسى و هارون داخل آن شهر شدند در حالى كه اصحاب آن دو بزرگوار گفتند :
185
نام کتاب : الاحتجاج ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الطبرسي جلد : 1 صفحه : 185