نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 416
روز بيش سپس بدبخت ترين امت بر انگيخته شود كه بدتر است از پىكننده ناقه ثمود و يك ضربتى بر فرق اين سرم زنده و ريشم را از آن رنگين كند سپس آن حضرت گريه سختى سر داد و آن جوان فريادى كشيد و جامه يهوديت خود را دريد و گفت اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان * ( مُحَمَّدٌ رَسُولُ الله ) * و انك وصى رسول الله . ابو جعفر عبدى در حديث مرفوع خود گويد همه يهودان اعتراف داشتند كه اين مرد يهودى اعلم آنان است و پدرش هم اعلم آنها بوده . 15 . . ابى الطفيل گويد من روزى كه ابو بكر مرد در جنازه او حاضر بودم و هنگامى كه عمر بيعت شد شاهد بودم و على عليه السّلام در گوشه اى نشسته بود كه يك جوان يهودى با جامههاى زيبا از نژاد هرون آمد و بالاى سر عمر ايستاد و باو گفت يا امير المؤمنين تو اعلم اين امتى بدين و دستور پيغمبرشان ؟ عمر سر بزير انداخت يهودى گفت مقصودم توئى و گفته خود را تكرار كرد عمر باو گفت چه كار دارى و براى چه ميخواهى ؟ گفت من نزد تو آمدم براى دين خود جستجو كنم و در دين خود شك دارم گفت بر تو باد باين جوان گفت اين جوان كيست ؟ گفت على بن ابى طالب است و پسر عم رسول خدا ( ص ) و او پدر حسن و حسين دو فرزند رسول خدا است و اين شوهر فاطمه دختر رسول خدا است يهودى رو بعلى عليه السّلام كرد و گفت شما چنين باشيد ؟ فرمود آرى آن يهودى گفت من ميخواهم از شما سه مسأله و سه مسأله و يك مسأله بپرسم على ( ع ) تبسم كرد و فرمود اى هارونى چه را نگفتى هفت مسأله گفت من تو را از سه مسأله ميپرسم اگر آنها را دانستى از مسائل بعد ميپرسم و اگر ندانستى من ندارى على عليه السّلام باو گفت من بآن كه او را ميپرستى از تو ميپرسم اگر هر چه
416
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 416