نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 314
بر زمين نباشد اهلش را فرو برد ، سپس فرمود از روزى كه خدا آدم را آفريده خالى از حجت نيست كه يا ظاهر است و مشهور يا غائب است و مستور و تا روز قيامت از حجت خالى نباشد و اگر نه خدا پرستيده نشود ، سليمان گويد بامام ششم عرضكردم چگونه مردم از امام غائب بهره مند شوند فرمود چنانچه بآفتاب پشت ابر بهره مند ميشوند . . . يونس بن يعقوب گويد جمعى از اصحاب حضور امام ششم جمع بودند چون حمران بن اعين و مؤمن الطاق و هشام بن سالم و طيار و جمعى ديگر از اصحاب و هشام بن حكم كه جوانى بود در ميان آنها بود امام ششم فرمود يا هشام عرضكرد لبيك يا ابن رسول الله فرمود بمن نميگوئى كه با با عمرو بن عبيد چه كردى و چگونه از او پرسش نمودى ؟ عرضكرد قربانت گردم يا ابن رسول الله من شما را بزرك ميدانم و خجالت ميكشم و زبانم خدمت شما بكار نميافتد ، امام ششم فرمود چون شما را بكارى دستور دادم بجا آريد ، هشام عرض كرد بمن مقام عمرو بن عبيد و مجلس ارشادى كه در مسجد بصرة تشكيل داده است و اصل شد و بر من گران آمد ، رفتم او را ببينيم ، روز جمعه وارد بصره شدم و رفتم بمسجد بصره ديدم يك دوره بزرگى تشكيل شده و عمرو بن عبيد كه با يك قطيفه سياه موئى ازارى بسته و قطيفه ديگرى بدوش انداخته در آن ميان نشسته و مردم از او پرسش ميكنند ، مردم را شكافتم و در صف نزديك او بر دو زانو نشستم سپس گفتم اى عالم من مردى غريبم آيا اجازه ميدهى از تو مسأله اى بپرسم فرمود آرى گويد باو گفتم شما چشم داريد ؟ گفت پسر جان اين چه سؤالى است چيزى را كه مىبينى چگونه از او ميپرسى گفتم اين سؤال من است ، گفت پسر جان بپرس
314
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 314