نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 279
موضوع بر عموهايش گران مىآمد او را ميگرفتند كه واپس كنند هر گاه عبد المطلب ميديد ميفرمود دست از پسرم بداريد ، بخدا او را مقام بزرگى خواهد بود و روزى آيد كه بر همه شماها آقا باشد ، من جبهه او را جبهه آقائى بر همه مردم مينگرم ، او را با خود ميبرد و با خود بر آن مسند مينشانيد و دست به پشت او ميكشيد و او را ميبوسيد و ميفرمود من هرگز بوسه اى باين پاكيزه اى و خوشمزه اى نديدهام ، تنى باين نرمى و پاكى نديدهام سپس رو به ابى طالب ميكرد . چون ابى طالب و عبد الله پدر پيغمبر از يك مادر بودند و ميفرمود اى ابى طالب اين پسر بچه مقام بزرگى خواهد داشت ، او را نگهدار و باو بچسب او تنها و يگانه است ، چون مادرى بوى مهربان باش مبادا چيزى كه بدش آيد بوى رسد ، سپس او را بشانه خود ميگرفت هفت بار گرد خانه كعبه طواف ميكرد ، عبد المطلب ميدانست كه از لات و عزى بدش مىآيد و او را نزد آنها نميبرد ، چون شش سالش شد مادرش در ابواء ميان مكه و مدينه وفات كرد ، در سفرى كه او را براى ديدن اخوال خود كه بنى عدى بودند بمدينه برده بود ، از اين تاريخ پيغمبر پدر و مادر خود هر دو را از دست داد ولى عبد المطلب نسبت باو مهربانتر و نگهدارتر شد ، باين وضع بود تا وفات عبد المطلب رسيد ، ابو طالب را خواست و محمد روى سينه اش بود و با مرگ دست بگريبان گرديده و گريه ميكرد با اين حال متوجه ابو طالب بود و ميگفت اى ابو طالب خوب متوجه باش كه نگهدار اين بيكس باشى كه نه بوى پدر استشمام كرده و نه مزه مهر مادر چشيده ، اى ابو طالب متوجه باش كه او را نسبت بتن خود چون جگر بدانى ، من همه پسرانم را واگذاردم و او را بتو ميسپارم زيرا تو از مادر پدر او هستى ، اگر دوران نبوتش را درك كردى بدان كه من از همه مردم بمقام او بيناتر و داناتر بودهام و اگر توانستى پيرو او باش و با زبان و دست و ثروت او را
279
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 279