نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 258
( 1 ) ملك الموت بيرون شد و موسى عليه السلام تا خدا خواست زنده بود بعد از آن يوشع بن نون را خواست و باو وصيت كرد و دستور داد سر او را نگهدارد و بعد از خود بكسى كه شايسته است وصيت نمايد و از ميان قوم خود غائب شد در دوران غيبتش بمردى برخورد كه گورى ميكند باو گفت ميخواهى در كندن اين گور بتو كمك دهم آن مرد گفت آرى كمكش كرد تا گور را كند و لحدرا پرداخت سپس موسى در آن خوابيد تا بنگرد چگونه است خدا پرده از چشمش برداشت و جاى خود را در بهشت ديد و عرضكرد خدايا مرا نزد خود بخوان و جانم را بگير ملك الموت همان گاه در آنجا جانش را گرفت و در آن قبر بخاكش سپرد و آنكه گور را ميكند همان ملك الموت بود كه بصورت آدم در آمده بود و اين در صحراى تيه بود و يك فريادكننده اى از آسمان فرياد كرد كه موسى كليم الله مرد و چه كس است كه نميرد ؟ فرمود پدرم از جدم از پدرش روايت كرده كه رسول خدا ( ص ) از قبر موسى پرسش شد فرمود آن نزد راه بزرگى است پهلوى تل سرخ ، سپس يوشع بن نون بعد از موسى عليه السلام قيام بامر نبوت و خلافت كرد و بر آزار و زيان و سختى و گرفتارى سركشان صبر كرد تا سه تن از آنها مردند و پس از آنها كارش بالا گرفت و نيرومند شد ولى دو تن از منافقان قوم خودش صفوراء دختر شعيب زن موسى را بشورش واداشتند و با صد هزار كس مخالفت او نمودند و جنگيدند و يوشع با آنها نبرد كرد و جمع بسيارى از آنها كشت و باقى گريختند باذن خداى تعالى ذكره و صفوراء دختر شعيب اسير شد و يوشع او را بخشيد و گفت تو را در دنيا بخشيدم تا پيغمبر خدا موسى را ملاقات كنم و آنچه از دست تو و طرفدارانت كشيدم باو شكايت كنم و صفوراء گفت واى واى بخدا اگر بهشت را بر من ارزانى دارند شرمم آيد كه رسول خدا را در آن ملاقات
258
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 258