responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 255


گفتند يك مرد خوبى يافتيم دلش بما سوخت و گوسفندان ما را سيراب كرد بيكى از آنها گفت برو او را نزد من دعوت كن . آن دختر با شرم نزد موسى آمد و گفت پدرم شما را خواسته تا مزد آبكشى را بتو بدهد ، روايت شده كه موسى باو گفت راه را بمن نشان بده و از پشت سر من بيا زيرا ما فرزندان يعقوب نگاه بدنباله زنها نميكنيم ، چون نزد او آمد و داستان خود را براى او گفت فرمود نترس از مردم ستمكار نجات يافتى ، يكى از دختران گفت پدر جان او را اجير كن ، بهترين اجير براى تو مرد نيرومند درستكار است ، گفت من ميخواهم يكى از اين دو دختر مرا بتو بزنى دهم كه تا هشت سال اجير من باشى و تا آخر ده سال اختيار با تو است ، روايت شده كه مدت ده سال را خدمت كرد زيرا پيغمبران بهتر را عمل كنند و تمامتر را چون موسى مدت را تمام كرد و خاندان خود را بسوى بيت المقدس ميبرد شب راه را گم كرد و آتشى ديد و بخانواده خود گفت اينجا من يك آتشى بنظر آوردم شايد يك تيكه از آن آتش براى شما بياورم و يا خبرى از راه بگيرم ، چون بآتش رسيد ديد يك درختى از بن تا شاخه فروزانست چون بآن نزديك شد آتش از او واپس رفت برگشت و در خود احساس ترسى كرد سپس آن درخت بوى نزديك شد و از كنار وادى ايمن كه در زمين با بركتى بود از آن درخت فريادى برخاست كه اى موسى من همان خداى پرورنده جهانيانم و اينك عصاى خود را بزمين افكن ، چون ديد كه آن عصا مانند مار جنى بجنبش آمد ، پشت كرد و بعقب برگشت ناگاه يك مارى شد مانند تنه خرما كه دندانهايش آواز قلم نويسندگى ميكرد و از دهانش شراره آتش ميجهيد موسى پشت كرده دور ميشد پروردگار عز و جلش فرمود برگرد برگشت و بخود ميلرزيد و زانوهايش بهم ميخورد عرضكرد اى معبود من اين سخنى كه ميشنوم سخن تو است فرمود آرى نترس آسوده شد و پاى خود را بر دم آن مار نهاد و زير گلويش را گرفت بناگاه دستش بر

255

نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 255
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست