نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 249
مهتابى بود و در همين ميان موسى عليه السلام بر آنها وارد شد ، در اين وقت تازه جوانى بود و از خانه فرعون بيرون آمده و گردش ميكرد از ميان موكب خود كناره گرفته و سوار بر استر بود و طيلسان خزى بدوش داشت و نزد آنها آمد ، چون آن دانشمند او را ديد از صفات او ويرا شناخت ، برخاست و خود را بپاى او انداخت و بوسه زد و گفت حمد خدا را كه نمردم تا تو را ديدم چون پيروانش چنين ديدند دانستند كه او ناجى آنها است همه بشكرانه خداى عز و جل بر زمين افتادند موسى جز اين كلمه نگفت كه اميدوارم خداى عز و جل فرج شما را زود برساند سپس غائب شد و رفت به شهر مدين و نزد شعيب مدتها ماند ، اين غيبت دوم براى آنها سختتر از اولى بود و پنجاه و چند سال طول كشيد و گرفتارى آنها سخت شد و دانشمند هم پنهان شد ، فرستادند خدمت او كه ما بر پنهانى تو صبر نتوانيم رفت بيك بيابانى و آنها را خواست و با گفتههاى خود خوشدل ساخت و بآنها اعلام كرد كه خداى عز و جل باو وحى كرده است كه بعد از چهل سال فرج بدهد همه گفتند الحمد لله خدا باو وحى كرد بگو بآنها كه آن را بسى سال تخفيف دادم كه الحمد لله گفتند ، گفتند هر نعمتى از خداست خدا باو وحى كرد بآنها بگو آن را تا بيست سال تخفيف دادم ، گفتند كسى خبر نياورد جز خدا ، خدا باو وحى كرد كه آن را تا ده سال كم كردم ، گفتند جلو بدى را نگيرد جز خدا ، باو خطاب رسيد كه بآنان بگو از جاى خود حركت نكنيد اكنون اجازه فرج شما را دادم در اين ميانه موسى عليه السلام نمودار شد سوار بر الاغى بود و دانشمند خواست وظائف شيعه را نسبت باو شرح دهد ، موسى آمد تا نزد آنها توقف كرد و بر آنها سلام داد دانشمند باو گفت چه نام دارى ؟ گفت موسى گفت نام پدرت چيست ؟ گفت عمران ، پدر او كيست فاهت بن لاوى بن يعقوب ؟ براى چه آمدى ؟
249
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 249